127
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم

آن گاه ، معاويه به دنبال عبد الرحمان بن ابى بكر فرستاد و به طور خصوصى ، به او گفت: با چه حقّى در برابر من ، سر به نافرمانى برداشته اى؟
گفت: اميدوارم اين كار ، به خير و مصلحتم باشد .
معاويه گفت: به خدا ، تصميم به كُشتنت ، در دلم ريشه مى گيرد .
گفت: اگر اين كار را بكنى ، خدا در دنيا ، تو را گرفتار خواهد ساخت و در آخرت ، به دوزخ در خواهد آورد . اين را گفت و بيرون رفت .
معاويه ، آن روز را با انعام و بخشش به افراد مهم و اعيان ، و با محبّت به مردم گذراند . فردا صبح ، دستور داد تختى برايش گستردند و صندلى هايى در اطرافش براى درباريان و مقرّبانش نهادند و در برابرش صندلى هايى براى افراد خانواده اش . و در حالى كه جامه اى يمنى بر تن كرده بود و عمامه اى تيره بر سر داشت و دو طرف آن را بر شانه هايش انداخته بود و عطر زده بود ، بيرون آمد و بر تخت خويش نشست . مُنشيانش را نيز نزديك خود ، در جايى نشاند كه دستورهايش را بشنوند ، و به حاجبش دستور داد هيچ كس را ، گر چه از نزديكان و مقرّبانش باشد ، راه ندهد . آن گاه ، به دنبال حسين بن على عليه السلام و عبد اللّه بن عبّاس فرستاد . ابن عبّاس ، زودتر رسيد . وقتى وارد شد و سلام كرد ، معاويه او را در سمت چپ ، روى تختش نشاند و آرام با وى شروع به گفتگو كرد و گفت: خداوند از مجاورت اين مزار شريف و اقامتگاه پيامبر صلى الله عليه و آله ، بهره اى وافر به شما داده است .
ابن عبّاس گفت: آرى . خدا ، كار امير را به سامان كند! از اين نيز كه به پاره اى از حقّمان قناعت نموده و از همه آن چشم بپوشيم ، بهره اى فراوان تر برده ايم !
اين سخن ، معاويه را بر آن داشت كه از موضوع ، فاصله بگيرد تا كار به مجادله نكشد . سپس در اين باره سخن به ميان آورد كه عمر انسان ها بر حَسَب سرشت و غرايزشان متفاوت است ، تا حسين بن على عليه السلام فرا رسيد . چون چشم معاويه به وى


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
126

معاويه سپس به دنبال عبد اللّه بن زبير فرستاد و با او ديدارى خصوصى كرد و گفت : مردم ، با اين كار ، موافقت نموده و تعهّد سپرده اند ، جز پنج نفر قريشى كه تو رهبرى شان مى كنى . برادرزاده! چرا مخالفت مى كنى ؟
گفت : دنبالشان بفرست . اگر با تو بيعت كردند ، من هم جزء آنها خواهم بود ، و گرنه ، در باره من شتاب نكرده اى.
پرسيد : اين كار را خواهى كرد؟
گفت: آرى . و از او قول گرفت كه جريان را به كسى نگويد .
سپس به دنبال عبد اللّه بن عمر فرستاد و خصوصى با او سخن گفت ؛ سخنى نرم تر از آنچه با آن دو گفته بود ، و گفت: من مايل نيستم بگذارم امّت محمّد ، پس از من ، چون گلّه بى چوپانى باشد و از مردم براى اين كار ، تعهّد و بيعت گرفته ام ، ۱ جز پنج نفر كه تو رهبرشان هستى . چرا مخالفت مى كنى؟
عبد اللّه بن عمر پرسيد: حاضرى كارى كنى كه هم به مقصودت برسى و هم از خونريزى جلوگيرى كرده باشى ؟
گفت: مشتاق اين كارم .
گفت: در برابر عموم بنشين . بعد، من مى آيم و به اين مضمون با تو بيعت مى كنم كه آنچه را مورد اتّفاق امّت باشد ، بپذيرم ؛ زيرا اگر امّت بر سرِ حكومت برده اى حبشى هم داستان گردد ، آن را مى پذيرم .
پرسيد: اين كار را خواهى كرد؟
گفت: آرى . و بيرون رفت .

1.. آيا باور مى كنيد كه محمّد صلى الله عليه و آله امّتش را همانند گله اى بدون چوپان رها كند ، ولى معاويه به چنين كارى رضايت ندهد ؟ هرگز! چنين نيست كه پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله ، امّت را آن گونه كه آنها مى پندارند ، رها نموده باشد . آرى ، آنان وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله را پشت سر انداختند .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4462
صفحه از 456
پرینت  ارسال به