125
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم

معاويه گفت: از اين، در گذر . رفتارم با تو چگونه است و در برآوردن تقاضاهايت؟
گفت: خيلى خوب .
گفت: پس ما و آنان را به حال خود بگذار تا وقتى كه به آستان پروردگارمان وارد شويم .
آن گاه ، معاويه ، همراه ذكوان ، از خانه عايشه بيرون رفت و در حالى كه بر او تكيه زده بود ، گفت: تا امروز پس از پيامبر خدا ، سخنورى چنين گويا و شيوا نديده ام .
آن گاه ، رفت تا به اقامتگاهش رسيد . سپس به دنبال حسين بن على عليه السلام فرستاد و با وى به تنهايى ملاقات كرد و گفت: برادرزاده! مردم ، به استثناى پنج نفر قريشى كه تو رهبرى شان مى كنى ، براى ولايت عهدى يزيد ، تعهّد سپرده و پيمان بسته اند . برادرزاده! چرا مخالفت مى كنى؟
حسين عليه السلام فرمود :
فَأرسِل إلَيهِم ؛ فَإن بايَعُوكَ كُنتُ رَجُلاً مِنهُم ، وَإلّا لَم تَكُن عَجَّلتَ عَلىَّ بِأمرٍ . به دنبال آنها بفرست . اگر با تو بيعت كردند ، من هم جزو آنان خواهم بود ، و گرنه ، در باره من ، شتاب نكرده اى .
معاويه گفت : به راستى چنين مى كنى ؟
پاسخ داد : «آرى» .
معاويه از او قول گرفت كه جريان گفتگوى دو نفره شان را به كسى اطّلاع ندهد . حسين عليه السلام بيرون آمد . ابن زبير ، شخصى را بر سر راه وى گماشته بود تا وقتى بيرون مى آيد ، از او كسب خبر كند . او به حسين عليه السلام گفت : برادرت عبد اللّه بن زبير مى پرسد : [چه خبر بود و آن جا] چه گذشت ؟ و آن قدر پاپِى اش شد تا چيزى از او در آورد [ ؛ ولى نتوانست] .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
124

عايشه به معاويه گفت: چگونه اطمينان كردى و نترسيدى از اين كه مردى را به كمينت بنشانم تا تو را به كيفر قتل برادرم محمّد بن ابى بكر ، به قتل برسانم؟
گفت: تو چنين كارى نمى كنى .
پرسيد : چه طور؟
گفت: چون من در حريمى امن قرار دارم ، در خانه پيامبر خدا .
در اين وقت ، عايشه خدا را ستايش و ثنا گفت و از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و از ابو بكر و عمر ، ياد كرد و او را تشويق كرد كه از آن دو ، تقليد نموده ، از آنها دنباله روى كند و به سخن خويش ، پايان داد .
معاويه ، از ترس اين كه نتواند نطقى به بلاغت و شيوايىِ نطق عايشه ايراد كند ، لب به سخن نگشود . ناچار ، به طور عادى شروع به حرف زدن كرد و گفت: اى امّ المؤمنين! تو خداشناس و پيامبرشناسى و به ما دين آموخته اى و خيرمان را به ما ياد داده اى . تو درخورِ آنى كه فرمانت به كار بسته شود و اطاعت گردد و سخنت به گوش گرفته شود . كار [خلافت ]يزيد ، پيشامدى بوده به تقدير خدا كه صورت گرفته و تمام شده و مردم ، اختيار آن را ندارند . و مردم، بيعت كرده اند و پيمان و تعهّدشان بر گردنشان قرار گرفته و محكم شده است . آيا به نظر تو ، حالا پيمان و عهدشان را بشكنند؟!
عايشه ، از حرف او پى برد كه بر ولايت عهدى يزيد ، مصمّم است و به كار خود ، ادامه خواهد داد . به همين جهت به او گفت: اين كه از عهد و پيمان، سخن به ميان آوردى، از خدا بترس و در حقّ اين جماعتِ چند نفره ، كار ناروايى نكن و در موردشان شتاب منما ، شايد كارى كه ناخوشايند تو باشد ، از آنان سر نزند .
در اين هنگام، معاويه برخاست كه برود . عايشه به او گفت: تو حُجر و يارانش را كه افراد عابد و پارسا و مجتهدى بودند ، به قتل رساندى .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4654
صفحه از 456
پرینت  ارسال به