111
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم

كه در شب و روز ، و آشكار و نهان ، چه مى كند و به كجا رفت و آمد دارد . اگر مى دانى كه مايه رضاى خداى متعال و امّت اسلام است ، در باره اش با كسى مشورت نكن ، و اگر او را غير از اين مى دانى ، در حالى كه به سوى آخرت روانى ، توشه دنيايش را فراهم مياور . وظيفه ما فقط اين است كه بگوييم : به گوش مى گيريم و فرمان مى بريم .
مردى شامى ، بر خاست و گفت: نمى دانيم اين عراقى دهاتى ، چه مى گويد ؟! كار ما اين است كه بشنويم و اطاعت كنيم ، و [شمشير] بزنيم و بپيونديم .
آن گاه ، مردم متفرّق شدند ، در حالى كه سخنان اَحنَف بن قيس را بازگو مى كردند . معاويه به نزديكانش انعام مى كرد و با بيگانگان ، مدارا مى نمود و نرمش نشان مى داد ، تا آن كه بيشتر مردم ، با او هم پيمان شدند و بيعت نمودند . ۱

بيان ديگرى از همين ماجرا

مورّخان مى نويسند: معاويه ، اندكى پس از درگذشت امام حسن عليه السلام ، در شام با يزيد [به ولايت عهدى] بيعت كرد و بيعتش را كتبا به شهرها اطّلاع داد . استاندارش در مدينه، مروان بن حَكَم بود كه در نامه اى به او اطّلاع داد كه با يزيد ، بيعت كرده است و دستور داد [كه] قريش و ديگر مردمى را كه در مدينه اند ، گِرد آورد تا با يزيد ، بيعت نمايند .
مروان ، چون نامه را خواند ، از انجام دادن اين كار ، خوددارى نمود و قريش نيز از بيعت با يزيد ، خوددارى ورزيدند . پس به معاويه نوشت: «قوم و قبيله ات ، از انجام دادن تقاضايت مبنى بر بيعت با يزيد ، خوددارى نمودند . نظرت را برايم بنويس» .
معاويه دانست كه كارشكنى ، از طرف مروان ، صورت گرفته است . پس به او نوشت كه از استاندارى ، كناره گيرى كند و اطّلاع داد كه سعيد بن عاص را به استاندارىِ مدينه ، منصوب كرده است .

1.العقد الفريد : ج ۳ ص ۳۵۷ ، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۱۱ .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
110

قيس فهرى گفت: من [با آنها ]سخن مى گويم . وقتى سخنم را به پايان بُردم ، تو از من تقاضا كن كه براى يزيد ، بيعت بگيرم و مرا به اين كار ، تشويق كن .
چون معاويه براى مردم شروع به سخنرانى كرد و از اهمّيت كار اسلام و احترام خلافت و حقّ آن ، سخن گفت و از اين كه خدا دستور داده كه از زمامداران ، اطاعت شود ، نام يزيد را نيز به ميان آورد و از فضل و سياست دانى اش حرف زد و پيشنهاد كرد كه برايش بيعت گرفته شود .
ضحّاك بر خاست و خدا را ستود و ثنا گفت و اظهار داشت : اى امير المؤمنين! مردم ، پس از تو ، به زمامدار احتياج دارند و تجربه به ما نشان داده كه وحدت و همبستگى ، مانع خونريزى مى شود و از فتنه ، باز مى دارد و راه ها را امن و امان مى گردانَد و مايه عاقبت به خيرى مى شود . روزگار ، در تحوّل است و خدا ، هر زمانى ، در كارى است . و يزيد ـ پسر امير المؤمنين ـ ، چنان كه مى دانى ، شيوه اى نيكو و رفتارى معتدل دارد و به لحاظ دانش و بردبارى و تدبير ، در شمارِ برترين افراد ماست . بنا بر اين ، او را ولى عهد خويش ساز تا پس از تو ، پرچمدار ما و پناهگاهى باشد كه به او پناه جوييم و در سايه اش آرام گيريم .
عمرو بن سعيد اَشدَق نيز سخنى همين گونه گفت . پس از او ، يزيد بن مُقنِع عذرى به نطق ايستاد و با اشاره به معاويه ، گفت: اين ، امير المؤمنين است . اگر مُرد ، اين خواهد بود (اشاره به يزيد) . هر كس نپذيرد ، اين (اشاره به شمشيرش)!
معاويه گفت: بنشين كه تو بزرگِ سخنورانى!
ديگر اعضاى هيئت هاى اعزامى نيز يكايك ، سخن گفتند .
معاويه ، از اَحنَف بن قيس پرسيد : اى ابو بحر ! نظر تو چيست ؟
اَحنَف گفت: اگر بخواهيم راست بگوييم ، از شما مى ترسيم و اگر بخواهيم دروغ بگوييم ، از خدا بيمناكيم . تو ـ اى امير المؤمنين ـ يزيد را بهتر مى شناسى و مى دانى

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4263
صفحه از 456
پرینت  ارسال به