105
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم

برترى دادى و برايش بيعت ولايت عهدى گرفتى ، در صورتى كه من به لحاظ پدر و مادر و شخصيت ، بر او برترى دارم .
معاويه گفت: خدمتى كه پدرت به من كرد ، بايد مورد قدردانى من باشد و از عهده اداى شايسته آن بر آيم . در همين راه بود كه به خونخواهىِ او برخاستم ، تا كارها رو به راه گشت ، و چنان نيست كه خودم را به خاطر كوتاهى ، سرزنش كنم . امّا در باره برترىِ پدرت بر پدر يزيد ، بايد بگويم: به خدا ، او بر من برترى دارد و به پيامبر خدا نزديك تر است . در باره برترىِ مادرت بر مادر يزيد ، قابل انكار نيست كه زن قريشى بر زن كَلْبى برترى دارد ؛ امّا در باره برترىِ تو بر يزيد ، به خدا اگر غوطه ، ۱ پُر از آدم هايى مثل تو باشد ، يزيد را با آن عوض نخواهم كرد .
يزيد گفت: اى امير المؤمنين! او پسر عموى توست و تو از همه سزاوارتر و موظّف ترى كه به كارش رسيدگى كنى . او به خاطر من ، تو را نكوهش كرد . پس تو هم او را نكوهش كن . ۲
ابن قُتَيبه ، [داستان او را] به اين عبارت آورده است: چون معاويه به شام در آمد ، سعيد بن عثمان بن عفّان ، كه شيطانِ قبيله قريش و زبان آور آن بود ، به حضورش رسيد و گفت: اى امير المؤمنين ! چرا براى يزيد ، بيعت مى گيرى ، نه براى من ، در حالى ـ كه به خدا سوگند ـ مى دانى پدرم بهتر از پدر اوست و مادرم بهتر از مادرش و خودم بهتر از اويم ، و تو اين مقام و قدرتى را كه دارى ، به وسيله پدرم به دست آورده اى ؟
معاويه خنديد و گفت: برادرزاده عزيز! در باره اين كه پدرت بهتر از پدر اوست ،

1.غوطه ، باغستان پهناور و معروفى در نزديكى دمشق بوده است . ر .ك : لسان العرب : ح۷ ص۳۶۶ «غوط» .

2.تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۰۵ ، تاريخ دمشق :ج ۸ ص ۲۳۱ ، البداية و النهاية : ج ۸ ص ۷۹ ، الإمامة و السياسة : ج ۱ ص ۲۱۴ .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
104

صاحب منزلت بود و ابن اُثال نام داشت ، فرستاد تا به او شربتى بنوشانَد و او را به قتل برساند . طبيب يهودى ، رفت و شربتى به او نوشاند كه اندرونش را شكافت و بر اثر آن ، مُرد . بعدها مهاجر بن خالد ، برادر عبد الرحمان ، پنهانى با نوكرش به دمشق آمد و به كمين آن يهودى نشست تا شبى كه با جمعى از پيش معاويه بيرون مى آمد ، بر او حمله بُرد . همراهيان [او ]گريختند و مهاجر ، آن يهودى را كُشت .
در كتاب الأغانى چنين آمده است : آن يهودى را مهاجر بن خالد كُشت . او را دستگير كرده ، نزد معاويه بردند . معاويه به او گفت: خير نبينى! چرا طبيب مرا كُشتى؟
گفت: مأمور را كُشتم و آمر ، مانده است! ۱
ابن عبد البرّ ، پس از ذكر داستان ، مى گويد : اين داستان ، در ميان شرح حال نويسان و علماى تاريخ و روايت ، مشهور است و ما مختصرش كرديم . آن را عمر بن شَبَّه ، در كتاب أخبار مدينة آورده و ديگر مورّخان نيز نوشته اند . ۲
امينى مى گويد : اين ماجرا، در سال ۴۶ هجرى ، يعنى دومين سال مطرح شدن ولايت عهدى يزيد ، اتّفاق افتاده است .

سرگذشت سعيد بن عثمان (سال ۵۵ هجرى)

سعيد بن عثمان ، از معاويه تقاضا كرد كه او را به استاندارى خراسان بگمارد . معاويه گفت: عبيد اللّه بن زياد ، استاندار آن جاست . ۳
سعيد گفت: پدرم تو را به مقامات سياسىِ بالا رساند و مجال و امكان داد تا به جايى رسيدى كه از آن بالاتر نيست و تو در مقابل ، حق شناسى نكردى و سپاس نعمت هايش را به جاى نياوردى و اين (يعنى يزيد بن معاويه) را بر من مقدّم داشته ،

1.الأغانى : ج ۱۶ ص ۲۰۹ .

2.الاستيعاب : ج ۱ ص ۳۷۳ ش ۱۴۱۰ . نيز ، ر . ك : تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۲۲۷ .

3.عبيد اللّه در پايان سال ۵۳ هجرى ، در ۲۵ سالگى ، عازم خراسان شد (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۲۹۷) .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4341
صفحه از 456
پرینت  ارسال به