۱۰۵۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از عمّار دُهنى ، از امام باقر عليه السلام ـ: مردى از هواداران يزيد بن معاويه ، رو در روى نعمان بن بشير برخاست و گفت : تو ناتوانى ، يا خود را به ناتوانى زده اى . شهرها فاسد شدند (از دست حكومت ، خارج شدند) !
نعمان به وى گفت: اگر ناتوان و در مسير اطاعت خدا باشم ، برايم دوست داشتنى تر است از اين كه نيرومند باشم و در مسير نافرمانى خدا. من هرگز حرمتى را كه خداوند ، نگه داشته ، هتك نمى كنم.
آن مرد ، سخن نعمان را براى يزيد نوشت.
۱۰۵۸.الفتوح :خبرِ آمدن مسلم بن عقيل به كوفه و اجتماع شيعيان در نزد او، به نعمان بن بشير ـ كه آن روز ، امير كوفه بود ـ رسيد . با خشم ، از قصر حكومتى بيرون آمد و وارد مسجد جامع شد. او مردم را فرا خواند و آنان گِرد او آمدند . او به منبر رفت و حمد خدا كرد و او را سپاس گزارد و گفت: امّا بعد، ـ اى كوفيان ـ از پروردگار خود ، پروا كنيد و به فتنه و تفرقه دامن نزنيد ؛ چرا كه در آن ، خونريزى و از دست دادن مردان و اموال است. بدانيد كه من نمى جنگم ، مگر با كسى كه بخواهد با من بجنگد ، و هجوم نمى آورم ، مگر بر كسى كه بر من هجوم آورد ؛ ليكن شما خود از نيّات خود ، پرده برداشتيد، بيعت شكستيد و با پيشوايتان، به مخالفت برخاستيد . اگر مى خواهيد از اين كارها دست بكشيد [، كه بهتر] ، و گرنه به خدايى كه جز او خدايى نيست ، با همين شمشير ، تا در دستم است ، با شما مى جنگم ، هر چند كه كسى از شما، مرا يارى نكند؛ ولى من اميدوارم در ميان شما، كسانى كه حقيقت را مى شناسند ، بيشتر از كسانى باشند كه به دنبال باطل اند.
آن گاه عبد اللّه بن مسلم بن سعيد حَضرَمى برخاست و گفت: اى امير ! خدا ، كارهايت را سامان دهد ! اين شيوه اى كه تو در پيش گرفته اى ، شيوه ناتوان هاست.
نعمان بن بشير به وى گفت: اى مرد ! به خدا سوگند ، از ناتوان ها باشم و در مسير اطاعت خداوند باشم ، برايم بهتر است از اين كه در نافرمانى خداوند ، شكست خورده باشم.
آن گاه از منبر ، فرود آمد و داخل قصر حكومتى شد.