51
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد چهارم

۳ / ۵ ـ ۲

پاسخ يزيد بن مسعود ۱ به نامه امام عليه السلام

۱۰۲۹.الملهوف :يزيد براى عبيد اللّه بن زياد ـ كه والى بصره بود ـ نامه نوشت كه او را به حكومت كوفه نيز گمارده و آن جا را نيز در قلمرو حكومت وى ، قرار داده است. در اين نامه ، جريان مسلم بن عقيل و حسين عليه السلام را برايش نوشت و به وى تأكيد كرد كه مسلم را دستگير كند و به قتل رساند . بدين جهت ، عبيد اللّه آماده مى شد كه به كوفه برود.
حسين عليه السلام نيز براى گروهى از بزرگان بصره ، نامه اى به همراه يكى از دوستدارانش به نام سليمان ـ كه كنيه اش ابو رزين بود ـ فرستاد و در آن ، آنان را به يارى خود و پيروى از خويش ، فرا خواند. و از كسانى كه برايشان نامه فرستاد ، يزيد بن مسعود نَهشَلى و منذر بن جارود عبدى بودند.
يزيد بن مسعود، بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد را نزد خود فرا خواند و وقتى حضور يافتند ، چنين گفت: اى بنى تميم ! ديدگاه مرا نسبت به خود و جايگاه مرا چگونه مى دانيد؟
گفتند: به به! به خدا سوگند كه تو بهترين پشتوانه و در قُلّه افتخارى . تو در بزرگى ، نقطه وسط دايره و پيشتاز ديگرانى.
گفت: به راستى كه شما را براى كارى گرد آورده ام و مى خواهم با شما مشورت كنم و از شما كمك بگيرم .
گفتند: به خدا سوگند ، برايت خيرخواهى مى كنيم و تلاش مى كنيم رأيى درست، بيان كنيم . پس بگو تا بشنويم .
آن گاه او چنين گفت: معاويه از دنيا رفت و ـ به خدا سوگند ـ با مردن و هلاكت ، خوار [و بى مقدار] شد و با مرگ او ، درِ خانه ستم و گناه شكست و پايه هاى جور ، سُست گرديد . [از جنايات اوست كه] بيعتى از مردم گرفت و گمان كرد كه آن را استوار كرده است ؛ ولى هيهات كه بِدان برسد ! به خدا سوگند ، او تلاش كرد ؛ ولى نتيجه نداد و مشورت كرد؛ ولى تنها ماند. اينك فرزندش ، يزيدِ مى گسار و تبهكار ، به جايش نشسته و ادّعاى خلافت بر مسلمانان دارد و بدون رضايت بر آنان امارت مى كند ، با اين كه اهل دانش و حلم نيست و از حقيقت ، هيچ نمى شناسد . به خدا سوگند ، سوگندى راست ياد مى كنم كه نبرد با او ، از نبرد با مشركان ، برتر است .
و اين ، حسين بن على ، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است ؛ آن كه داراى شرف اصيل و رأيى استوار است ؛ همو كه داراى فضيلت هاى بى شمار و دانش سرشار است. او براى حكومت ، به جهت سابقه اش در دين و سن و پيشينه اش و نزديكى اش [به پيامبر خدا] ، سزاوارترين است. او كسى است كه با كوچك ، مهربان و با بزرگ ، متواضع است. چه سرپرستى براى رعيّت و پيشواى باكرامتى است !
خداوند ، حجّت را با او تمام كرده و موعظه را رسانده است. از پرتو حقيقت ، دور نمانيد و در جرگه باطل ، سرگردان مشويد. در جنگ جَمَل ، صَخر بن قيس ، شما را [از يارى دادن به على عليه السلام ] كنار كشاند . حالا آن بدنامى را با قيام به همراه پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يارى او ، از خود بشوييد [و پاك كنيد]. به خدا سوگند ، كسى در يارى حسين ، كوتاهى نمى ورزد ، مگر آن كه خداوند ، خوارى را در فرزندانش و كمبود را در عشيره اش به ارث مى گذارد.
من اينك ، لباس نبرد پوشيده ام و زره بر تن كرده ام . هر كه كشته نشود ، خواهد مُرد و هر كه بگريزد ، از چنگال مرگ ، خلاصى نخواهد يافت . پس بهترين پاسخ را بدهيد . خدا ، شما را رحمت كند !
بنو حنظله به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد ! ما تيرهاى كمان و جنگجويان قبيله تو هستيم . اگر با ما تير بيندازى، به هدف مى زنى و اگر با ما بجنگى ، پيروز مى شوى . به خدا سوگند ، در هيچ باتلاقى نمى روى ، جز اين كه ما هم همراه تو هستيم و با هيچ سختى اى رو به رو نمى شوى ، مگر آن كه ما هم با آن ، رو به رو خواهيم شد . تو را با شمشيرهايمان يارى مى دهيم و با بدن هايمان از تو محافظت مى كنيم . پس براى آنچه مى خواهى ، به پا خيز .
بنو سعد بن يزيد هم به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد ! بدترين كار براى ما ، مخالفت با تو و كناره گيرى از عقيده توست. آن روز ، صَخر بن قيس ، ما را به كناره گيرى از جنگ ، دستور داد . ما از كار آن روز خود، خشنوديم و عزّت ما برايمان باقى مانْد . به ما مهلت بده تا مشورت كنيم و نظر خود را به تو اعلام داريم.
[سپس] بنو عامر بن تميم به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد ! ما برادران تو و هم قسمان تو هستيم . اگر تو به خشم آيى ، ما خشنود نخواهيم بود و اگر تو به پا خيزى ، ما نخواهيم نشست . كار ، در دست توست . ما را فرا بخوان ، كه اجابتت مى كنيم ، و دستورمان بده ، كه پيروى ات مى كنيم . فرمان ، از آنِ توست ، هر گاه كه بخواهى .
آن گاه يزيد بن مسعود گفت: به خدا سوگند ـ اى بنى سعد ـ ، اگر كناره گيرى كنيد ، خدا شمشير را هيچ گاه از ميان شما بر نخواهد داشت و هميشه شمشيرهايتان به روى خودتان خواهد بود.
سپس براى حسين عليه السلام ، نامه اى اين چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را كه مرا بِدان فرا خواندى ، دانستم . مرا دعوت كردى تا از پيروى ات بهره ببَرم و با يارى كردنت به رستگارى برسم. به راستى كه خداوند ، زمين را از كسى كه راه نماى خير و راهبر نجات باشد ، خالى نمى گذارد و شما حجّت هاى خداوند بر خَلق و يادگاران او در زمين هستيد . شما از زيتون احمدى ، شاخه شاخه شديد . او اصل است و شما شاخه ايد.
به كارى كه خواستى ، اقدام كن و پيروز خواهى شد. به راستى كه گردن بنى تميم را برايت رام كردم و آنان را رام تر از شتر تشنه به هنگام رسيدن به آب نمودم. گردن بنى سعد را برايت نرم كردم و زنگارهاى دلشان را با آب زلال ، شستشو دادم و از آن ، برق مى جهد» .
چون حسين عليه السلام نامه را خواند ، فرمود: «خداوند ، تو را در روز ترس ، ايمن بدارد و تو را در روز تشنگى بزرگ، سيراب و عزيز گرداند !» .
وقتى يزيد [بن مسعود] آماده شد كه به سوى حسين عليه السلام حركت كند ، خبر شهادت امام عليه السلام به او رسيد و از اين خبر ، بسيار ناراحت شد.
و امّا مُنذر بن جارود ، نامه و فرستاده[ى امام عليه السلام ] را نزد عبيد اللّه بن زياد آورد ؛ زيرا ترسيد كه نامه ، نيرنگى از سوى عبيد اللّه بن زياد باشد ؛ چون دخترش (بحريّه) ، همسر عبيد اللّه بن زياد بود.
عبيد اللّه ، فرستاده را گرفت و به دار آويخت. آن گاه به منبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را از مخالفت و شايعه پراكنى ترساند . [عبيد اللّه ]آن شب را در بصره خوابيد و چون صبح شد ، برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود كرد و به سرعت به سمت كوفه حركت نمود

1. يزيد بن مسعود بن خالد نَهشَلى ، از بزرگان بصره بود. شرح حالى روشن از او يافت نشد ؛ ليكن از اين نامه و تبليغى كه در ميان سران قبيله هاى بنى تميم و بنى سعد انجام داده و توصيفى كه از امام حسين عليه السلام كرده ، به دست مى آيد كه داراى عقيده اى نيكو بوده است. امام حسين عليه السلام وقتى نامه او به دستش رسيد ، برايش دعا كرد. او خود را آماده كرد كه نزد حسين عليه السلام برود ؛ ولى خبر شهادت امام عليه السلام را شنيد و از اين جهت ، بسيار ناراحت شد.


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد چهارم
50

۳ / ۵ ـ ۲

جَوابُ يَزيدَ بنِ مَسعودٍ ۱ لِكِتابِ الإِمامِ عليه السلام

۱۰۲۹.الملهوف :كَتَبَ يَزيدُ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ـ وكانَ والِيا عَلَى البَصرَةِ ـ بِأَنَّهُ قَد وَلّاهُ الكوفَةَ وضَمَّها إلَيهِ ، ويُعَرِّفُهُ أمرَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وأمرَ الحُسَينِ عليه السلام ، ويُشَدِّدُ عَلَيهِ في تَحصيلِ مُسلِمٍ وقَتلِهِ ، فَتَأَهَّبَ عُبَيدُ اللّه ِ لِلمَسيرِ إلَى الكوفَةِ .
وكانَ الحُسَينُ عليه السلام قَد كَتَبَ إلى جَماعَةٍ مِن أشرافِ البَصرَةِ كِتابا مَعَ مَولىً لَهُ اسمُهُ سُلَيمانُ ويُكَنّى أبا رَزينٍ ، يَدعوهُم فيهِ إلى نُصرَتِهِ ولُزومِ طاعَتِهِ ، مِنهُم : يَزيدُ بنُ مَسعودٍ النَهشَلِيُّ ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ العَبدِيُّ . فَجَمَعَ يَزيدُ بنُ مَسعودٍ بَني تَميمٍ وبَني حَنظَلَةَ وبَني سَعدٍ ، فَلَمّا حَضَروا قالَ : يا بَني تَميمٍ ! كَيفَ تَرَونَ مَوضِعي مِنكُم وحَسَبي فيكُم ؟ فَقالوا : بَخٍّ بَخٍّ ، أنتَ واللّه ِ فِقرَةُ الظَّهرِ ورَأسُ الفَخرِ ، حَلَلتَ فِي الشَّرَفِ وَسَطا وتَقَدَّمتَ فيهِ فَرَطا .
قالَ : فَإِنّي قَد جَمَعتُكُم لأَِمرٍ اُريدُ أن اُشاوِرَكُم فيهِ وأستَعينُ بِكُم عَلَيهِ . فَقالوا : وَاللّه ِ إنّا نَمنَحُكَ النَّصيحَةَ ونَجهَدُ لَكَ الرَّأيَ ، فَقُل نَسمَع .
فَقالَ : إنَّ مُعاوِيَةَ قَد ماتَ فَأَهوِن بِهِ وَاللّه ِ هالِكا ومَفقودا ، ألا وإنَّهُ قَدِ انكَسَرَ بابُ الجَورِ وَالإِثمِ ، وتَضَعضَعَت أركانُ الظُّلمِ ، وقَد كانَ أحدَثَ بَيعَةً عَقَدَ بِها أمرا وظَنَّ أنَّهُ قَد أحكَمَهُ ، وهَيهاتَ وَالَّذي أرادَ ، اجتَهَدَ وَاللّه ِ فَفَشِلَ ، وشاوَرَ فَخُذِلَ ، وقَد قامَ ابنُهُ يَزيدُ شارِبُ الخُمورِ ورَأسُ الفُجورِ ، يَدَّعِي الخِلافَةَ عَلَى المُسلِمينَ ، ويَتَأَمَّرُ عَلَيهِم بِغَيرِ رِضىً مِنهُم ، مَعَ قَصرِ حِلمٍ وقِلَّةِ عِلمٍ ، لا يَعرِفُ مِنَ الحَقِّ مَوطِئَ قَدَمِهِ ، فَاُقسِمُ بِاللّه ِ قَسَما مَبرورا ، لَجِهادُهُ عَلَى الدّينِ أفضَلُ مِن جِهادِ المُشرِكينَ .
وهذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ـ ذُو الشَّرَفِ الأَصيلِ وَالرَّأيِ الأَثيلِ ـ لَهُ فَضلٌ لا يوصَفُ ، وعِلمٌ لا يُنزَفُ ، وهُوَ أولى بِهذَا الأَمرِ لِسابِقَتِهِ وسِنِّهِ وقَدمِهِ وقَرابَتِهِ ، يَعطِفُ عَلَى الصَّغيرِ ، وَيحنو عَلَى الكَبيرِ ، فَأَكرِم بِهِ راعي رَعِيَّةٍ وإمامِ قَومٍ ، وَجَبَت للِّهِ بِهِ الحُجَّةُ ، وَبَلَغَت بِهِ المَوعِظَةُ . فَلا تَعشوا عَن نورِ الحَقِّ ، ولا تَسكَعوا ۲ في وَهدَةِ الباطِلِ ، فَقَد كانَ صَخرُ بنُ قَيسٍ قَدِ انخَذَلَ بِكُم يَومَ الجَمَلِ فَاغسِلوها بِخُروجِكُم إلَى ابنِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ونُصرَتِهِ ، وَاللّه ِ لا يَقصُرُ أحَدٌ عَن نُصرَتِهِ إلّا أورَثَهُ اللّه ُ الذُّلَّ في وَلَدِهِ ، وَالقِلَّةَ في عَشيرَتِهِ ، وها أنَا قد لَبِستُ لِلحَربِ لَأمَتَها ، وَادَّرَعتُ لها بِدِرعِها ، مَن لَم يُقتَل يَمُت ، ومَن يَهرُب لَم يَفُت ، فَأَحسِنوا رَحِمَكُمُ اللّه ُ رَدَّ الجَوابِ .
فَتَكَلَّمَت بَنو حَنظَلَةَ ، فَقالوا : يا أبا خالِدٍ ! نَحنُ نَبلُ كِنانَتِكَ وفارِسُ عَشيرَتِكَ ، إن رَمَيتَ بِنا أصَبتَ ، وإن غَزَوتَ بنا فَتَحتَ ، لا تَخوضُ وَاللّه ِ غَمرَةً إلّا خُضناها ، ولا تَلقى وَاللّه ِ شِدَّةً إلّا لَقيناها ، نَنصُرُكَ بِأَسيافِنا ، ونَقيكَ بِأَبدانِنا ، فَانهَض لِما شِئتَ .
وتَكَلَّمَت بَنو سَعدِ بنِ يَزيدَ ، فَقالوا : يا أبا خالِدٍ ! إنَّ أبغَضَ الأَشياءِ إلَينا خِلافُكَ وَالخُروجُ مِن رَأيِكَ ، وقَد كانَ صَخرُ بنُ قَيسٍ أمَرَنا بِتَركِ القِتالِ ، فَحَمِدنا أمرَنا وبَقِيَ عِزُّنا فينا ، فَأَمهِلنا نُراجِعِ المَشوَرَةَ ونَأتِكَ بِرَأيِنا .
وَتَكَلَّمَت بَنو عامِرِ بنِ تَميمٍ ، فَقالوا : يا أبا خالِدٍ ! نَحنُ بنو أبيكَ وحُلَفاؤُكَ ، لا نَرضى إن غَضِبتَ ، ولا نَقطُنُ إن ظَعَنتَ ، وَالأَمرُ إلَيكَ ، فَادعُنا نُجِبكَ ، ومُرنا نُطِعكَ ، وَالأَمرُ إلَيكَ إذا شِئتَ .
فَقالَ : وَاللّه ِ ـ يا بَني سَعدٍ ـ ، لَئِن فَعَلتُموها لا يَرفَعُ اللّه ُ عَنكُمُ السَّيفَ أبَدا ، ولا يَزالُ سَيفُكُم فيكُم .
ثُمّ كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام : بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أمّا بَعدُ ، فَقَد وَصَلَ إلَيَّ كِتابُكَ ، وفَهِمتُ ما نَدَبتَني إلَيهِ ودَعَوتَني لَهُ مِنَ الأَخذِ بِحَظّي مِن طاعَتِكَ وَالفَوزِ بِنَصيبي مِن نُصرَتِكَ ، وأنَّ اللّه َ لَم يُخلِ الأَرضِ مِن عامِلٍ عَلَيها بِخَيرٍ ودَليلٍ عَلى سَبيلِ النَّجاةِ ، وأنتُم حُجَّةُ اللّه ِ عَلَى خَلقِهِ ووَديعَتُهُ في أرضِهِ ، تَفَرَّعتُم مِن زَيتونَةٍ أحمَدِيَّةٍ هُوَ أصلُها وأنتُم فَرعُها ، فَأَقدِم سَعِدتَ بِأَسعَدِ طائِرٍ ، فَقَد ذَلَّلتُ لَكَ أعناقَ بَني تَميمٍ وتَرَكتُهُم أشَدَّ تَتابُعا لَكَ مِنَ الإِبِلِ الظِّماءِ يَومَ خِمسِها لِوُرودِ الماءِ ، وقَد ذَلَّلتُ لَكَ رِقابَ بَني سَعدٍ وغَسَلتُ لَكَ دَرَنَ صُدورِها بِماءِ سَحابَةِ مُزنٍ حَتَّى استَهَلَّ بَرقُها فَلَمَعَ .
فَلَمّا قَرَأَ الحُسَينُ عليه السلام الكِتابَ قالَ : آمَنَكَ اللّه ُ يَومَ الخَوفِ ، وأعَزَّكَ وأرواكَ يَومَ العَطَشِ الأَكبَرِ . فَلَمّا تَجَهَّزَ المُشارُ إلَيهِ لِلخُروجِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بَلَغَهُ قَتلُهُ قَبلَ أن يَسيرَ ، فَجَزِعَ مِنِ انقِطاعِهِ عَنهُ .
وأمَّا المُنذِرُ بنُ الجارودِ فَإِنَّهُ جاءَ بِالكِتابِ وَالرَّسولِ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ؛ لأَِنَّ المُنذِرَ خافَ أن يَكونَ الكِتابُ دَسيسا مِن عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، وكانَت بَحرِيَّةُ بِنتُ المُنذِرِ زَوجَةً لِعُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، فَأَخَذَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ الرَّسولَ فَصَلَبَهُ ، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ فَخَطَبَ وتَوَعَّدَ أهلَ البَصرَةِ عَلَى الخِلافِ وإثارَةِ الإِرجافِ ، ثُمَّ باتَ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَلمَّا أصبَحَ استَنابَ عَلَيهِم أخاهُ عُثمانَ بنَ زِيادٍ ، وأسرَعَ هُوَ إلى قَصدِ الكوفَةِ. ۳

1. يزيد بن مسعود بن خالد النهشلي من أشراف البصرة، لم نعثر على ترجمته ، إلّا أنَّه يظهر من رسالة الحسين عليه السلام إليه ، و دعوته لأشراف قبائل بني تميم و بني سعد و توصيفه لحسين بن علي عليه السلام أنه كان حسن الاعتقاد. دعا له الحسين عليه السلام حينما وصل كتاب النهشلي إليه. ثم تجهّز للخروج إلى الحسين عليه السلام فبلغه قتله عليه السلام ، فجزع لذلك (راجع: الملهوف: ص ۱۱۰ - ۱۱۳ و مثير الأحزان: ص ۲۷ ـ ۲۹ ومستدركات علم الرجال: ج ۸ ص ۲۶۰ ).

2. . سَكَعَ : مشى مشيا متعسّفا لا يدري أين يأخذ في بلاد اللّه ، وتحيّر (القاموس المحيط : ج ۳ ص ۳۹ «سكع») .

3. الملهوف : ص ۱۰۹ ، مثير الأحزان : ص ۲۷ نحوه ، بحار الأنوار : ج ۴۴ ص ۳۳۷ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4561
صفحه از 454
پرینت  ارسال به