۳ / ۵ ـ ۲
پاسخ يزيد بن مسعود ۱ به نامه امام عليه السلام
۱۰۲۹.الملهوف :يزيد براى عبيد اللّه بن زياد ـ كه والى بصره بود ـ نامه نوشت كه او را به حكومت كوفه نيز گمارده و آن جا را نيز در قلمرو حكومت وى ، قرار داده است. در اين نامه ، جريان مسلم بن عقيل و حسين عليه السلام را برايش نوشت و به وى تأكيد كرد كه مسلم را دستگير كند و به قتل رساند . بدين جهت ، عبيد اللّه آماده مى شد كه به كوفه برود.
حسين عليه السلام نيز براى گروهى از بزرگان بصره ، نامه اى به همراه يكى از دوستدارانش به نام سليمان ـ كه كنيه اش ابو رزين بود ـ فرستاد و در آن ، آنان را به يارى خود و پيروى از خويش ، فرا خواند. و از كسانى كه برايشان نامه فرستاد ، يزيد بن مسعود نَهشَلى و منذر بن جارود عبدى بودند.
يزيد بن مسعود، بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد را نزد خود فرا خواند و وقتى حضور يافتند ، چنين گفت: اى بنى تميم ! ديدگاه مرا نسبت به خود و جايگاه مرا چگونه مى دانيد؟
گفتند: به به! به خدا سوگند كه تو بهترين پشتوانه و در قُلّه افتخارى . تو در بزرگى ، نقطه وسط دايره و پيشتاز ديگرانى.
گفت: به راستى كه شما را براى كارى گرد آورده ام و مى خواهم با شما مشورت كنم و از شما كمك بگيرم .
گفتند: به خدا سوگند ، برايت خيرخواهى مى كنيم و تلاش مى كنيم رأيى درست، بيان كنيم . پس بگو تا بشنويم .
آن گاه او چنين گفت: معاويه از دنيا رفت و ـ به خدا سوگند ـ با مردن و هلاكت ، خوار [و بى مقدار] شد و با مرگ او ، درِ خانه ستم و گناه شكست و پايه هاى جور ، سُست گرديد . [از جنايات اوست كه] بيعتى از مردم گرفت و گمان كرد كه آن را استوار كرده است ؛ ولى هيهات كه بِدان برسد ! به خدا سوگند ، او تلاش كرد ؛ ولى نتيجه نداد و مشورت كرد؛ ولى تنها ماند. اينك فرزندش ، يزيدِ مى گسار و تبهكار ، به جايش نشسته و ادّعاى خلافت بر مسلمانان دارد و بدون رضايت بر آنان امارت مى كند ، با اين كه اهل دانش و حلم نيست و از حقيقت ، هيچ نمى شناسد . به خدا سوگند ، سوگندى راست ياد مى كنم كه نبرد با او ، از نبرد با مشركان ، برتر است .
و اين ، حسين بن على ، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است ؛ آن كه داراى شرف اصيل و رأيى استوار است ؛ همو كه داراى فضيلت هاى بى شمار و دانش سرشار است. او براى حكومت ، به جهت سابقه اش در دين و سن و پيشينه اش و نزديكى اش [به پيامبر خدا] ، سزاوارترين است. او كسى است كه با كوچك ، مهربان و با بزرگ ، متواضع است. چه سرپرستى براى رعيّت و پيشواى باكرامتى است !
خداوند ، حجّت را با او تمام كرده و موعظه را رسانده است. از پرتو حقيقت ، دور نمانيد و در جرگه باطل ، سرگردان مشويد. در جنگ جَمَل ، صَخر بن قيس ، شما را [از يارى دادن به على عليه السلام ] كنار كشاند . حالا آن بدنامى را با قيام به همراه پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يارى او ، از خود بشوييد [و پاك كنيد]. به خدا سوگند ، كسى در يارى حسين ، كوتاهى نمى ورزد ، مگر آن كه خداوند ، خوارى را در فرزندانش و كمبود را در عشيره اش به ارث مى گذارد.
من اينك ، لباس نبرد پوشيده ام و زره بر تن كرده ام . هر كه كشته نشود ، خواهد مُرد و هر كه بگريزد ، از چنگال مرگ ، خلاصى نخواهد يافت . پس بهترين پاسخ را بدهيد . خدا ، شما را رحمت كند !
بنو حنظله به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد ! ما تيرهاى كمان و جنگجويان قبيله تو هستيم . اگر با ما تير بيندازى، به هدف مى زنى و اگر با ما بجنگى ، پيروز مى شوى . به خدا سوگند ، در هيچ باتلاقى نمى روى ، جز اين كه ما هم همراه تو هستيم و با هيچ سختى اى رو به رو نمى شوى ، مگر آن كه ما هم با آن ، رو به رو خواهيم شد . تو را با شمشيرهايمان يارى مى دهيم و با بدن هايمان از تو محافظت مى كنيم . پس براى آنچه مى خواهى ، به پا خيز .
بنو سعد بن يزيد هم به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد ! بدترين كار براى ما ، مخالفت با تو و كناره گيرى از عقيده توست. آن روز ، صَخر بن قيس ، ما را به كناره گيرى از جنگ ، دستور داد . ما از كار آن روز خود، خشنوديم و عزّت ما برايمان باقى مانْد . به ما مهلت بده تا مشورت كنيم و نظر خود را به تو اعلام داريم.
[سپس] بنو عامر بن تميم به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد ! ما برادران تو و هم قسمان تو هستيم . اگر تو به خشم آيى ، ما خشنود نخواهيم بود و اگر تو به پا خيزى ، ما نخواهيم نشست . كار ، در دست توست . ما را فرا بخوان ، كه اجابتت مى كنيم ، و دستورمان بده ، كه پيروى ات مى كنيم . فرمان ، از آنِ توست ، هر گاه كه بخواهى .
آن گاه يزيد بن مسعود گفت: به خدا سوگند ـ اى بنى سعد ـ ، اگر كناره گيرى كنيد ، خدا شمشير را هيچ گاه از ميان شما بر نخواهد داشت و هميشه شمشيرهايتان به روى خودتان خواهد بود.
سپس براى حسين عليه السلام ، نامه اى اين چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را كه مرا بِدان فرا خواندى ، دانستم . مرا دعوت كردى تا از پيروى ات بهره ببَرم و با يارى كردنت به رستگارى برسم. به راستى كه خداوند ، زمين را از كسى كه راه نماى خير و راهبر نجات باشد ، خالى نمى گذارد و شما حجّت هاى خداوند بر خَلق و يادگاران او در زمين هستيد . شما از زيتون احمدى ، شاخه شاخه شديد . او اصل است و شما شاخه ايد.
به كارى كه خواستى ، اقدام كن و پيروز خواهى شد. به راستى كه گردن بنى تميم را برايت رام كردم و آنان را رام تر از شتر تشنه به هنگام رسيدن به آب نمودم. گردن بنى سعد را برايت نرم كردم و زنگارهاى دلشان را با آب زلال ، شستشو دادم و از آن ، برق مى جهد» .
چون حسين عليه السلام نامه را خواند ، فرمود: «خداوند ، تو را در روز ترس ، ايمن بدارد و تو را در روز تشنگى بزرگ، سيراب و عزيز گرداند !» .
وقتى يزيد [بن مسعود] آماده شد كه به سوى حسين عليه السلام حركت كند ، خبر شهادت امام عليه السلام به او رسيد و از اين خبر ، بسيار ناراحت شد.
و امّا مُنذر بن جارود ، نامه و فرستاده[ى امام عليه السلام ] را نزد عبيد اللّه بن زياد آورد ؛ زيرا ترسيد كه نامه ، نيرنگى از سوى عبيد اللّه بن زياد باشد ؛ چون دخترش (بحريّه) ، همسر عبيد اللّه بن زياد بود.
عبيد اللّه ، فرستاده را گرفت و به دار آويخت. آن گاه به منبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را از مخالفت و شايعه پراكنى ترساند . [عبيد اللّه ]آن شب را در بصره خوابيد و چون صبح شد ، برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود كرد و به سرعت به سمت كوفه حركت نمود