۱۳۲۵.أنساب الأشرافـ به نقل از شعبى ـ: چون حسين عليه السلام خواست كه از مكّه به كوفه برود ، ابن عمر به هنگام خداحافظى به او گفت: از من بشنو. بمان و بيرون نرو. به خدا سوگند، خدا، دنيا را از شما دريغ نكرد ، مگر براى آن كه خيرِ شما در آن بود. هنگام خداحافظى نيز گفت: تو راكه كشته مى شوى ، به خدا مى سپارم .
۱۳۲۶.الجوهرة :چون حسين عليه السلام خواست كه از مكّه بيرون رود ، عبد اللّه بن عمر به نزدش آمد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! كجا مى روى؟
فرمود : «اينها، بيعت ها و نامه هاى مردم عراق است كه به من رسيده است» .
گفت: آيا به سوى مردمى مى روى كه پدرت را كشتند و برادرت را رها كردند ، در حالى كه آنان از آن دو ، بيش از تو پيروى مى كردند ؟
عبد اللّه كوشيد كه او را از سفر باز دارد؛ امّا چون نپذيرفت، در آغوشش كشيد و گفت: تو را كه كشته مى شوى ، به خدا مى سپارم .