۱۳۱۸.الملهوف :عبد اللّه بن عمر، در مكّه نزد ايشان (حسين عليه السلام ) آمد و به او پيشنهاد كرد كه با گم راهان ، آشتى كند و او را از جنگ و خونريزى بر حذر داشت .
حسين عليه السلام به او فرمود : «اى ابو عبد الرحمان! مگر نمى دانى كه در پستىِ دنيا ، همين بس كه سر يحيى فرزند زكريّا را براى بدكارى از بدكاران بنى اسرائيل به ارمغان بردند؟
مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل در ميان طلوع سپيده تا پيدايى خورشيد، هفتاد پيامبر را مى كشتند و سپس در بازارهاى خود مى نشستند و چنان سرگرم داد و ستد مى شدند كه گويى هيچ كارى نكرده اند و با وجود اين، خدا در باره آنان، شتاب نورزيد و بِدانان مهلت داد تا پس از آن، ايشان را سخت گرفتار كرد؟ از خدا بپرهيز ـ اى ابو عبد الرحمان ـ و از يارى من، روى بر متاب» .
۱۳۱۹.العقد الفريدـ به نقل از سالم بن عبد اللّه بن عمر ـ: به پدرم عبد اللّه بن عمر ، گفته شد كه حسين عليه السلام رو به سوى عراق نهاده است . پس پدرم در سه منزلى مدينه ، به او پيوست ؛ چون هنگام خروج وى ، پدرم در مدينه نبود . پدرم [به او ]گفت: آهنگ كجا دارى؟
فرمود : «ره سپار عراقم» و نامه هاى مردم را به او نشان داد.
سپس فرمود : «اينها ، پيمان ها و نامه هاى ايشان است» .
پس پدرم او را به خدا سوگند داد كه برگردد و او نپذيرفت. پس گفت: با تو
حديثى مى گويم كه پيش از اين ، با كسى در ميان ننهاده ام . جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و او را ميان دنيا و آخرت ، مخيّر ساخت و او آخرت را برگزيد. شما پاره تن او هستيد . به خدا سوگند ، هرگز كسى از دودمان او در پىِ دنيا نخواهد رفت و خدا، جز از آن رو كه براى شما خير است، آن را از شما دريغ نداشت. پس برگرد ، كه تو نيرنگ مردم عراق و آنچه را كه پدرت از آنها ديد ، مى دانى .
حسين عليه السلام نپذيرفت . پدرم، او را در آغوش گرفت و گفت: تو را كه كشته مى شوى ، به خدا مى سپارم.