393
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد چهارم

۱۲۸۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از عون بن ابى جُحَيفه ـ: عُمارة بن صَلخَب اَزدى ـ كه تصميم داشت براى يارى كردن مسلم ، نزد او برود ـ را بيرون آوردند و نزد عبيد اللّه بردند . عبيد اللّه به وى گفت: از كدام قبيله اى؟ گفت : از قبيله اَزد . گفت: او را به ميان قومش ببريد .
وى، آن جا در ميان قومش گردن زده شد.

۱۲۸۷.أنساب الأشراف :عُمارة بن صَلحَب ۱ اَزْدى ـ كه تصميم داشت مسلم را يارى كند ـ به وسيله اصحاب ابن زياد، دستگير شد . او را نزد ابن زياد آوردند . وى دستور داد تا گردنش در ميان قبيله اَزد ، زده شود و سرش را به همراه سرهاى مسلم و هانى براى يزيد بن معاويه فرستاد. فرستاده ابن زياد ، با اين سرها، هانى بن ابى حَيّه وادِعى از قبيله هَمْدان بود .

۵ / ۵

دستگيرى مختار ۲

۱۲۸۸.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مخنف ـ: نضر بن صالح، برايم گفت: ... تا اين كه زمان
حسين عليه السلام فرا رسيد. حسين عليه السلام ، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد . وى در خانه مختار ـ كه امروزه خانه سَلْم بن مُسَيَّب است ـ ، فرود آمد. مختار بن ابى عُبَيد ، به همراه كوفيان با مسلم ، بيعت كرد و برايش خيرخواهى نمود و فرمان برداران خود را به سوى مسلم ، فرا خواند . روزى كه پسر عقيل قيام كرد، مختار در قريه اى در منطقه خُطَرنيه ۳ به نام لقفا بود.
به هنگام ظهر به وى خبر رسيد كه مسلم در كوفه ، قيام كرده است. قيام مسلم با وعده قبلى با يارانش نبود ؛ بلكه وقتى خبر كتك خوردن و زندانى شدن هانى بن عروه مرادى به وى رسيد ، قيام كرد. مختار به همراه دوستان و هم پيمانانش حركت كرد و پس از غروب به باب الفيلِ كوفه رسيد. عبيد اللّه بن زياد، براى عمرو بن حُرَيث ، پرچمى را برافراشته بود تا مردم را گرد آورد و دستور داده بود در مسجد بنشيند .
وقتى مختار به باب الفيل رسيد، هانى بن ابى حيّه وادِعى از كنار او رد شد. به مختار گفت: چرا اين جا ايستاده اى؟ نه با مردمى و نه در خانه خود؟
گفت: رأيم به خاطر خطاى بزرگ شما ، مشتبه شده است.
هانى به وى گفت: به خدا سوگند كه گمان مى كنم خود را به كشتن دهى .
آن گاه بر عمرو بن حُرَيث وارد شد و جريانِ گفتگويش را با مختار ، برايش باز گفت.
نصر بن صالح ، از عبد الرحمان بن ابى عُمَيرِ ثقفى برايم نقل كرد: نزد عمرو بن حُرَيث نشسته بودم كه هانى بن ابى حيّه ، اين سخن مختار را برايش نقل كرد. عمرو به من گفت: برخيز و نزد پسرعمويت [ مختار ] برو و به وى خبر بده كه رئيس (عبيد اللّه ) نمى داند او كجاست . پس بهانه اى به دست وى نده.
برخاستم كه نزد او بروم، كه زائدة بن قُدامة بن مسعود برخاست و به عمرو گفت: نزد امير مى آيد ، مشروط بر آن كه در امان باشد!
عمرو بن حُرَيث گفت: از جانب من ، در امان است و اگر گزارش كارهايش نزد امير عبيد اللّه برود ، من در آن جا شهادت مى دهم و وى را به نيكوترين صورت، شفاعت مى كنم.
زائد بن قُدامه به او گفت: اگر خدا بخواهد ، با اين اوصاف ، جز خير ، پيش نخواهد آمد .
عبد الرحمان گفت : من به همراه زائده، نزد مختار رفتم و سخن ابن ابى حيّه و سخن عمرو بن حُرَيث را برايش نقل كرديم و او را به خداوند ، سوگند داديم كه بهانه اى به دست ندهد .
مختار، نزد پسر حُرَيث آمد و بر او سلام كرد و تا صبح ، زير پرچم وى نشست. مسئله مختار و رفتارش ، در ميان مردم ، مورد گفتگو قرار گرفت . عُمارة بن عُقبة بن ابى مُعَيط ، نزد عبيد اللّه بن زياد رفت و جريان را برايش تعريف كرد. چون آفتاب بالا آمد ، درِ قصر عبيد اللّه بن زياد گشوده شد و به مردم ، اجازه ورود داد .
مختار هم به همراه مردم ، داخل شد. عبيد اللّه ، او را فرا خواند و به وى گفت: تو با جمعيّت آمده اى تا پسر عقيل را يارى كنى؟
مختار به وى گفت: چنين نكردم . من زير پرچم عمرو بن حُرَيث رفتم و شب را تا صبح، نزد او گذراندم .
عمرو به عبيد اللّه گفت: راست مى گويد . خداوند ، توفيقت دهد !
[ عبدالرحمان ] گفت : عبيد اللّه ، چوب را برداشت و به صورت مختار زد ـ كه به چشمش اصابت نمود و پلك پايينش را پاره كرد ـ و گفت: برايت بس است . اگر گواهى عمرو نبود، گردنت را مى زدم . او را به زندان ببريد .
او را به زندان بردند و زندانى شد. پيوسته در زندان بود تا حسين عليه السلام به شهادت رسيد .
سپس مختار ، كسى را نزد زائدة بن قُدامه فرستاد و از او خواست كه به مدينه نزد
عبد اللّه بن عمر برود و از او بخواهد نامه اى براى يزيد بن معاويه بنويسد و يزيد هم براى عبيد اللّه بن زياد بنويسد تا او را آزاد كند.
زائده نزد عبد اللّه بن عمر رفت و پيغام مختار را به وى رساند . صفيّه، خواهر مختار و همسر عبد اللّه بن عمر ، از زندانى بودن برادرش باخبر شد و گريه كرد و بى تابى نمود. وقتى عبد اللّه بن عمر ، اوضاع را چنين ديد ، نامه اى به همراه زائده براى يزيد بن معاويه فرستاد : «امّا بعد ، به راستى كه عبيد اللّه بن زياد، مختار را ـ كه برادرِ همسر من است ـ زندانى كرده است . دوست دارم كه بخشيده شود و كارش اصلاح گردد . اگر صلاح مى دانى ـ خداوند ، ما و شما را رحمت كند ـ ، براى ابن زياد بنويس و دستور بده او را آزاد كند. والسّلام عليك!» .
زائده، با همان مَركب و توشه با نامه در شام به نزد يزيد رفت . يزيد، وقتى نامه را خواند ، خنديد و آن گاه گفت: شفاعت ابو عبد الرحمان (عبد اللّه بن عمر) پذيرفته مى شود و او شايسته اين [شفاعت] است.
پس نامه اى براى ابن زياد نوشت: «امّا بعد ، وقتى نامه ام را خواندى ، مختار بن ابى عُبَيد را آزاد كن . والسّلام عليك!» .
زائده ، نامه را براى ابن زياد آورد. ابن زياد ، مختار را خواست و او را از زندان بيرون آورد و به وى گفت: سه روز به تو مهلت مى دهم . اگر پس از سه روز ، تو را در كوفه ديدم ، ديگر تعهّدى نسبت به تو ندارم. مختار هم به روستايش رفت .
ابن زياد گفت: زائده، بر من جسارت كرده كه نزد امير مؤمنان (يزيد) رفته و براى آزادى كسى كه مى خواستم زندانى اش طولانى شود، نامه آورده است . او را نزد من آوريد .
در جستجوى زائده بودند كه ابو عثمان عمرو بن نافع (كاتب ابن زياد)، او را ديد و گفت: خودت را نجات بده و اين كار را احسان من به خود، حساب كن .
زائده، همان روز از كوفه خارج شد و فرار كرد و سپس با گروهى از خويشانش
نزد قَعقاع بن شَور ذُهْلى و مسلم بن عمرو باهلى باز گشتند وآن دو از ابن زياد برايش امان گرفتند.

1. صحيح ، صَلخَب است . م .

2. مختار بن ابى عُبَيد بن مسعود ثقفى ـ كه كنيه اش ابو اسحاق است ـ، در سال هجرت به دنيا آمد. او پيامبر صلى الله عليه و آله را نديد و از ايشان روايتى ندارد. وى از صاحبان فضيلت و نيكوكار به شمار مى رفت ، تا اين كه براى خونخواهى امام حسين عليه السلام قيام كرد و گروه بسيارى از شيعيان كوفه ، نزد او اجتماع كردند و او بر كوفه مسلّط شد و قاتلان حسين عليه السلام را به چنگ آورد و آنان را كشت. گفته اند او نماينده محمّد بن حنفيّه در خونخواهى بوده است. ابراهيم بن اَشتر به همراه لشكرى به وى ملحق شد و ابن زياد و گروهى ديگر را كشت . بدين جهت ، بسيارى از مسلمانان ، او را دوست دارند . وى در اين راه ، امتحان هاى خوبى داد . او براى ابن عبّاس و ابن حنفيّه و... پول مى فرستاد و آنان مى پذيرفتند. خواهر مختار، همسر ابن عمر بود. مُصعَب بن زبير، از بصره به همراه گروه بسيارى از اهل كوفه و بصره به سمت او حركت كرد و مختار را در سال ۶۷ ق، كشت. ديدگاه شخصيت هاى شيعه و اهل سنّت در باره او و عقيده اش و قيامش ، گوناگون است . البتّه همه اتّفاق دارند كه پيش از قيام ، داراى حُسنِ حال بوده است. در باره او ، اخبار گوناگونى نقل شده است كه آنها را بايد در بخش «قيام هاى پس از شهادت امام حسين عليه السلام » مطالعه و بررسى كرد .

3. منطقه اى از نواحى بابِل در عراق .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد چهارم
392

۱۲۸۶.تاريخ الطبري عن عون بن أبي جُحيفة :اُخرِجَ عُمارَةُ بنُ صَلخَبٍ الأَزدِيُّ ـ وكانَ مِمَّن يُريدُ أن يَأتِيَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ بِالنُّصرَةِ لِيَنصُرَهُ ـ فَاُتِيَ بِهِ أيضا عُبَيدَ اللّه ِ ، فَقالَ لَهُ : مِمَّن أنتَ ؟ قالَ : مِنَ الأَزدِ ، قالَ : اِنطَلِقوا بِهِ إلى قَومِهِ ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ فيهِم . ۱

۱۲۸۷.أنساب الأشراف :خَرَجَ عُمارَةُ بنُ صَلحَبٍ ۲ الأَزدِيُّ ـ وكانَ مِمَّن أرادَ نُصرَةَ مُسلِمٍ ـ فَأَخَذَهُ أصحابُ ابنِ زِيادٍ فَأَتَوهُ بِهِ ، فَأَمَرَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ فِي الأَزدِ ، وبَعَثَ بِرَأسِهِ مَعَ رَأسِ مُسلِمٍ وهانِئٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وكانَ رَسولُهُ بِهذِهِ الرُّؤوسِ هانِئَ بنَ أبي حَيَّةَ الوادعِيَّ مِن هَمدانَ . ۳

۵ / ۵

اِعتقالُ المُختارِ ۴

۱۲۸۸.تاريخ الطبري عن أبي مخنف :قالَ النَّضَرُ بنُ صالِحٍ . . . حَتّى إذا كانَ زَمَنُ الحُسَينِ عليه السلام ، وبَعَثَ الحُسَينُ عليه السلام مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ إلَى الكوفَةِ ، نَزَلَ دارَ المُختارِ وهِيَ اليَومَ دارُ سَلمِ بنِ المُسَيَّبِ ، فَبايَعَهُ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ فيمَن بايَعَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ ، وناصَحَهُ ودَعا إلَيهِ مَن أطاعَهُ ، حَتّى خَرَجَ ابنُ عَقيلٍ يَومَ خَرَجَ وَالمُختارُ في قَريَةٍ لَهُ بِخُطَرنِيَةَ ۵ تُدعى «لقفا» .
فَجاءَهُ خَبَرُ ابنِ عَقيلٍ عِندَ الظُّهرِ أنَّهُ قَد ظَهَرَ بِالكوفَةِ ، فَلَم يَكُن خُروجُهُ يَومَ خَرَجَ عَلى ميعادٍ مِن أصحابِهِ ، إنَّما خَرَجَ حينَ قيلَ لَهُ : إنَّ هانِئَ بنَ عُروَةَ المُرادِيَّ قَد ضُرِبَ وحُبِسَ .
فَأَقبَلَ المُختارُ في مَوالٍ لَهُ ، حَتَّى انتَهى إلى بابِ الفيلِ بَعدَ الغُروبِ ، وقَد عَقَدَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ لِعَمرِو بنِ حُرَيثٍ رايَةً عَلى جَميعِ النّاسِ ، وأمَرَهُ أن يَقعُدَ لَهُم فِي المَسجِدِ .
فَلَمّا كانَ المُختارُ وَقَفَ عَلى بابِ الفيلِ ، مَرَّ بِهِ هانِئُ ابنُ أبي حَيَّةَ الوادِعِيُّ ، فَقالَ لِلمُختارِ : ما وُقوفُكَ هاهُنا ! لا أنتَ مَعَ النّاسِ ولا أنتَ في رَحلِكَ ؟ قالَ : أصبَحَ رَأيي مُرتَجّا لِعظَمِ خَطيئَتِكُم ، فَقالَ لَهُ : أظُنُّكَ وَاللّه ِ قاتِلاً نَفسَكَ ! ثُمَّ دَخَلَ عَلى عَمرِو بنِ حُرَيثٍ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ لِلمُختارِ وما رَدَّ عَلَيهِ المُختارُ .
قالَ أبو مِخنَفٍ : فَأَخبَرَنِي النَّضَرُ بنُ صالِحٍ ، عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبي عُمَيرٍ الثَّقَفِيِّ ، قالَ : كُنتُ جالِسا عِندَ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ حينَ بَلَّغَهُ هانِئُ ابنُ أبي حَيَّةَ عَنِ المُختارِ هذِهِ المَقالَةَ ، فَقالَ لي : قُم إلَى ابنِ عَمِّكَ فَأَخبِرهُ أنَّ صاحِبَهُ لا يَدري أينَ هُوَ ، فَلا يَجعَلَنَّ عَلى نَفسِهِ سَبيلاً ، فَقُمتُ لِاتِيَهُ ، ووَثَبَ إلَيهِ زائِدَةُ بنُ قُدامَةَ بنِ مَسعودٍ ، فَقالَ لَهُ : يَأتيكَ عَلى أنَّهُ آمِنٌ ؟ فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ حُرَيثٍ : أمّا مِنّي فَهُوَ آمِنٌ ، وإن رَقى إلَى الأَميرِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ شَيءٌ مِن أمرِهِ أقَمتُ لَهُ بِمَحضَرِهِ الشَّهادَةَ ، وشَفَعتُ لَهُ أحسَنَ الشَّفاعَةِ ، فَقالَ لَهُ زائِدَةَ بنُ قُدامَةَ : لا يَكونَنَّ مَعَ هذا إن شاءَ اللّه ُ إلّا خَيرٌ .
قالَ عَبدُ الرَّحمنِ : فَخَرَجتُ وخَرَجَ مَعي زائِدَةُ إلَى المُختارِ ، فَأَخبَرناهُ بِمَقالَةِ ابنِ أبي حَيَّةَ ، وبِمَقالَةِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ ، وناشَدناهُ بِاللّه ِ ألّا يَجعَلَ عَلى نَفسِهِ سَبيلاً ، فَنَزَلَ إلَى ابنِ حُرَيثٍ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، وجَلَسَ تَحتَ رايَتِهِ حَتّى أصبَحَ .
وتَذاكَرَ النّاسُ أمرَ المُختارِ وفِعلِهِ ، فَمَشى عُمارَةُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبي مُعَيطٍ بِذلِكَ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، فَذَكَرَ لَهُ ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ فُتِحَ بابُ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، وأذِنَ لِلنّاس ، فَدَخَلَ المُختارُ فيمَن دَخَلَ ، فَدعاهُ عُبَيدُ اللّه ِ ، فَقالَ لَهُ : أنتَ المُقبِلُ فِي الجُموعِ لِتَنصُرَ ابنَ عَقيلٍ ؟ فَقالَ لَهُ : لَم أفعَل ، ولكِنّي أقبَلتُ ونَزَلتُ تَحتَ رايَةِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ ، وبِتُّ مَعَهُ وأصبَحتُ .
فَقالَ لَهُ عَمرٌو : صَدَقَ أصلَحَكَ اللّه ُ ، قالَ : فَرَفَعَ القَضيبَ فَاعتَرَضَ بِهِ وَجهَ المُختارِ فَخَبَطَ بِهِ عَينَهُ فَشَتَرَها ۶ ، وقالَ : أولى لَكَ ، أمَا وَاللّه ِ لَولا شَهادَةُ عَمرٍو لَكَ لِضَرَبتُ عُنُقَكَ ، اِنطَلِقوا بِهِ إلَى السِّجنِ ، فَانطَلَقوا بِهِ إلَى [السِّجنِ] ۷ فَحُبِسَ فيهِ ، فَلَم يَزَل فِي السِّجنِ حَتّى قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام .
ثُمَّ إنَّ المُختارَ بَعَثَ إلى زائِدَةَ بنِ قُدامَةَ ، فَسَأَلَهُ أن يَسيرَ إلى عَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ بِالمَدينَةِ ، فَيَسأَلَهُ أن يَكتُبَ لَهُ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَيَكتُبَ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنَ زِيادٍ بِتَخلِيَةِ سَبيلِهِ ، فَرَكِبَ زائِدَةُ إلى عَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ ، فَقَدِمَ عَلَيهِ فَبَلَّغَهُ رِسالَةَ المُختارِ ، وعَلِمَت صَفِيَّةُ اُختُ المُختارِ بِمَحبَسِ أخيها ـ وهِيَ تَحتَ عَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ ـ فَبَكَت وجَزِعَت .
فَلَمّا رَأى ذلِكَ عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ ، كَتَبَ مَعَ زائِدَةَ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ حَبَسَ المُختارَ وهُوَ صِهري ، وأنَا اُحِبُّ أن يُعافى ويُصلَحَ مِن حالِهِ ، فَإِن رَأَيتَ ـ رَحِمَنَا اللّه ُ وإيّاكَ ـ أن تَكتُبَ إلَى ابنِ زِيادٍ فَتَأمُرَهُ بِتَخلِيَتِهِ ، فَعَلتَ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ .
فَمَضى زائِدَةُ عَلى رَواحِلِهِ بِالكِتابِ حَتّى قَدِمَ بِهِ عَلى يَزيدَ بِالشّامِ ، فَلَمّا قَرَأَهُ ضَحِكَ ، ثُمَّ قالَ : يُشَفَّعُ أبو عَبدِ الرَّحمنِ وأهلُ ذلِكَ هُوَ .
فَكَتَبَ لَهُ إلَى ابنِ زِيادٍ : أمّا بَعدُ ، فَخَلِّ سَبيلَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ حينَ تَنظُرُ في كِتابي ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ .
فَأَقبَلَ بِهِ زائِدَةُ حَتّى دَفَعَهُ ، فَدَعَا ابنُ زِيادٍ بِالمُختارِ فَأَخرَجَهُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : قَد أجَّلتُكَ ثَلاثا ، فَإِن أدرَكتُكَ بِالكوفَةِ بَعدَها قَد بَرِئَت مِنكَ الذِّمَّةُ . فَخَرَجَ إلى رَحلِهِ .
وقالَ ابنُ زِيادٍ : وَاللّه ِ لَقَدِ اجتَرَأَ عَلَيَّ زائِدَةُ حينَ يَرحَلُ إلى أميرِ المُؤمِنينَ حَتّى يَأتِيَني بِالكِتابِ في تَخلِيَةِ رَجُلٍ قَد كانَ مِن شَأني أن اُطيلَ حَبسَهُ ! عَلَيَّ بِهِ . فَمَرَّ بِهِ عَمرُو بنُ نافِعٍ أبو عُثمانَ ـ كاتِبٌ لاِبنِ زِيادٍ ـ وهُوَ يُطلَبُ ، وقالَ لَهُ : النَّجاءَ بِنَفسِكَ ، وَاذكُرها يَدا لي عِندَكَ .
قالَ : فَخَرَجَ زائِدَةُ فَتَوارى يَومَهُ ذلِكَ ، ثُمَّ إنَّهُ خَرَجَ في اُناسٍ مِن قَومِهِ حَتّى أتَى القَعقاعَ بنَ شَورٍ الذُّهلِيَّ ، ومُسلِمَ بنَ عَمرٍو الباهِلِيَّ ، فَأَخَذا لَهُ مِنِ ابنِ زِيادٍ الأَمانَ . ۸

1. تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۳۷۹ .

2. هكذا في المصدر ، بالحاء المهملة ، وقد مرّ أنّه «صَلخَب» بالخاء المعجمة .

3. أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۴۱ .

4. المختار بن أبي عبيد بن مسعود الثقفي أبو إسحاق. ولد عام الهجرة ، وليست له صحبة مع النبي صلى الله عليه و آله ولا رواية عنه. كان معدوداً في أهل الفضل و الخير إلى أن خرج يطلب بثأر الحسين عليه السلام واجتمع عليه كثير من الشيعه بالكوفة فغلب عليها وطلب قتلة الحسين عليه السلام فقتلهم . (قيل إنّه كان رسول محمّد ابن الحنفيّة في طلب الثأر) . التحق به إبراهيم بن الأشتر في جيش ، فقَتَل ابن زياد و غيره، ولذلك أحبّه كثير من المسلمين ، و أبلى في ذلك بلاءً حسناً . وكان يرسل المال إلى ابن عبّاس وابن الحنفيّة و... فيقبلونه منه، و كان ابن عمر زوج اُخته. سار إليه مصعب بن الزبير من البصرة في جمع كثير من أهل الكوفة و البصرة ، فقتله ، و ذلك في سنة ۶۷ أو ۷۷ هـ . و اختلفت أقوال أعلام الفريقين في شأنه و شأن مذهبه و قيامه ، بعد أن اتّفقوا على حسن حاله قبل القيام.و رويت فيه أخبار مختلفة لابدّ من دراستها في قسم الثورات بعد قتل الحسين عليه السلام (راجع: الاستيعاب: ج ۴ ص ۲۶ و اُسد الغابة: ج ۵ ص ۱۲۲ و الإصابة: ج۶ ص ۲۷۵ و لسان الميزان: ج ۶ ص ۶ و رجال الكشّي:ج۱ ص ۳۴۰ و رجال ابن داوود: ص ۲۷۷ و ص۲۹۳ و خلاصة الأقوال: ص ۲۷۶ و قاموس الرجال : ج ۱۰ ص ۶ و معجم رجال الحديث: ج ۱۸ ص ۹۴).

5. خُطَرْنيَة : ناحية من نواحي بابل العراق (معجم البلدان : ج ۲ ص ۳۷۸) .

6. الشَّتْرُ : قطع الجَفن الأسفل (النهاية : ج ۲ ص ۴۴۳ «شتر») .

7. ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، وأثبتناه من تاريخ دمشق .

8. تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۵۶۹ ، تاريخ دمشق : ج ۱۸ ص ۲۹۵ وراجع : ذوب النضّار : ص ۶۸ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4571
صفحه از 454
پرینت  ارسال به