۱۲۷۲.تاريخ الطبرىـ به نقل از بكر بن مُصعَب مُزَنى ـ: حسين عليه السلام از هيچ آبگاهى نمى گذشت ، مگر آن كه گروهى به وى مى پيوستند ، تا اين كه به منزل زُباله رسيد . در آن جا خبر كشته شدن برادر همشيرش عبد اللّه بن بُقطُر (/ يَقطُر) به وى رسيد . حسين عليه السلام او را از راه [اصلى] به سوى مسلم بن عقيل عليه السلام فرستاد و نمى دانست كه مسلم ، كشته شده است. سپاه حُصَين بن تميم (/ نُمَير) در قادسيه با او برخورد كردند و او را نزد ابن زياد بُردند . ابن زياد گفت: بالاى قصر (دار الحكومه) برو و دروغگو پسر دروغگو را لعنت كن. آن گاه از قصر ، پايين بيا تا در باره ات نظر دهم.
عبد اللّه بن بُقْطُر ، بالاى قصر رفت و وقتى با مردمْ رو به رو شد ، گفت: اى مردم! من فرستاده حسين ، پسر فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستم تا او را بر ضدّ پسر مرجانه، پسر سُميّه، آن مرد بى نَسَب ، ۱ يارى و پشتيبانى كنيد.
عبيد اللّه ، دستور داد او را از بالاى قصر به پايين انداختند . استخوان هايش شكست ؛ ولى هنوز زنده بود . مردى به نام عبد الملك بن عُمَير لَخْمى آمد و او را سر بريد . وقتى او رابراى اين كار سرزنش كردند، گفت: مى خواستم راحتش كنم.