۱۲۵۵.مروج الذهب :مسلم را بالاى قصر بردند و بُكَير اَحمرى ، گردنش را زد و سرش را به زمين پرتاب كرد. آن گاه بدن او را به سرش ملحق ساختند. سپس دستور صادر شد كه هانى بن عروه را به بازار ببرند. پس گردنش را با زجر ، از تن جدا كردند ، در حالى كه فرياد مى زد: «اى خاندان مُراد!» و هانى ، بزرگ آنان و رئيسشان بود كه با چهار هزار زره بر تَن و هشت هزار پياده حركت مى كرد و اگر هم پيمان هاى آنان از كِنده و ديگر قبايل هم مى آمدند ، جمعيت جنگجوى آنان به سى هزار زره بر تَن مى رسيد و رئيس آنان از هيچ يك از آنان ، سستى و پراكندگى نمى ديد .
۱۲۵۶.تاريخ اليعقوبى :مسلم با [نيروهاى] عبيد اللّه نبرد كرد . سپس او را دستگير كردند و عبيد اللّه ، او را كشت و جنازه اش را در بازار كشاندند. [همچنين] عبيد اللّه ، هانى بن عروه را كشت ؛ چون مسلم در خانه او سكونت داشت و مسلم را يارى كرده بود.
۱۲۵۷.الفتوح :آن گاه عبيد اللّه بن زياد، دستور داد هانى بن عروه را بيرون ببرند و به مسلم بن عقيل ، ملحق سازند [و بكشند].
محمّد بن اشعث گفت: خداوند ، كارهاى امير را سامان دهد ! به راستى كه تو موقعيت و منزلتِ او را در ميان فاميلش مى دانى و بستگان او باخبر شده اند كه من و اسماء بن خارجه ، او را نزد تو آورده ايم . تو را به خدا سوگند مى دهم ـ اى امير ـ كه او را به خاطر من ببخشى . من از دشمنىِ خانواده اش مى ترسم. آنان بزرگان كوفه اند و بيشترين جمعيت را دارند .
ابن زياد با درشتى ، سخن او را رد كرد و سپس دستور داد هانى بن عروه را دست بسته به بازارِ خريد و فروش گوسفند، ببرند .
هانى دانست كه كشته مى شود . از اين رو ، فرياد مى زد: «اى مَذحِج، اى قبيله من ! [كمك !]» . آن گاه دستانش را از طناب ، در آورد و گفت: چيزى نيست كه از خودم دفاع كنم؟
او را زدند و دستانش را محكم بستند و به وى گفتند: گردنت را دراز كن.
هانى گفت: نه، به خدا سوگند! من شما را بر كشتن خودم ، يارى نمى كنم.
يكى از غلامانِ عبيد اللّه به نام رشيد ، جلو آمد و او را با شمشير زد ؛ ولى اثر نكرد . هانى گفت: بازگشت ، به سوى خداست . بار خدايا ! به سوى رحمت و رضوان تو [مى آيم] . خدايا ! اين روز را كفّاره گناهانم قرار ده . به راستى كه من براى پسر دختر پيامبرت محمّد ، تعصّب به خرج دادم.
رشيد پيش آمد و ضربه اى ديگر زد و او را كشت. آن گاه عبيد اللّه بن زياد دستور داد مسلم بن عقيل و هانى بن عروه ـ كه خداوند ، آن دو را رحمت كند ـ را وارونه به دار آويزند و تصميم داشت سر آن دو را براى يزيد بن معاويه بفرستد.