۱۲۲۱.المحاسن و المساوئـ به نقل از ابو مَعشَر ـ: ابن زياد ، نيروهايش را به دنبال مسلم بن عقيل فرستاد. مسلم با شمشير در برابر آنان ايستاد و با آنان نبرد مى كرد ، تا اين كه مجروح شد و به اسارت در آمد. مسلم، عطش داشت و گفت : به من آب بدهيد . همراه او مردى از خاندان ابو مُعَيط و مردى از بنى سُلَيم بودند. شمر بن ذى الجوشن گفت: به خدا سوگند ، به تو آب نمى دهيم ، مگر از [آب نامطبوع] چاه .
مرد مُعَيطى گفت: به خدا سوگند ، جز از [آب گواراي] فرات ، آبش نمى دهيم .
آن گاه غلامى از غلامان مرد مُعَيطى، با تُنگى از آب و ظرفى و پارچه اى آمد و به وى آب داد. مسلم ، مَزمَزه كرد و خون از دهانش آمد . يكسر ، خونْ بيرون مى ريخت و او نمى توانست آب بنوشد . آن گاه گفت : آن را از من ، دور كن.
چون صبح شد ، عبيد اللّه ، مسلم را فرا خواند تا گردنش را بزند.
۱۲۲۲.الفتوح :مسلم، پيوسته مى گفت : به من ، قدرى آب بدهيد . مسلم بن عمرو باهِلى به او گفت: به خدا سوگند ، آب نخواهى چشيد ، تا مرگ را بچشى.
مسلم بن عقيل به وى گفت: واى بر تو ! چه قدر جفاپيشه و خشن و تندخو هستى ! گواهى مى دهم كه اگر از قريش هستى، به آنها چسبيده اى [ و در اصل، از قريش نيستى ] و اگر از غير قريشى ، خود را به غير پدرت نسبت داده اى. كيستى ، اى دشمن خدا؟
گفت: من كسى هستم كه حقيقت را شناخت ، آن گاه كه تو آن را انكار كردى ، و با امامش يك رنگ بود ، آن گاه كه تو با او نفاق ورزيدى، و حرف شنو و فرمانبر بود ، آن گاه كه تو مخالفت ورزيدى. من ، مسلم بن عمرو باهِلى ام .
مسلم بن عقيل به وى گفت: تو به جاودانگى در آتش و آب داغ آن ، سزاوارترى ؛ چرا كه فرمانبرى از فرزندان سفيان را بر پيروى از محمّدِ پيامبر ، ترجيح داده اى .
آن گاه مسلم بن عقيل ـ كه خداوند ، رحمتش كند ـ گفت: واى بر شما ، اى كوفيان ! قدرى آب به من بدهيد .
در اين هنگام ، غلام عمرو بن حُرَيث باهلى ، با كوزه و ظرفى آمد و كوزه را به وى داد ؛ ولى هر بار كه مسلم خواست بنوشد ، ظرف ، پُر از خون مى شد. او به جهت خون بسيار ، نتوانست آب بنوشد و دندان هاى جلويش در ظرف افتاد . مسلم بن عقيل ـ كه خداوند ، رحمتش كند ـ از نوشيدن آب ، صرف نظر كرد.
مسلم را آوردند تا بر عبيد اللّه بن زياد ، وارد شد.