۴ / ۳۰
پيغام مسلم براى امام حسين عليه السلام جهت نيامدن به كوفه
۱۲۱۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مخنف ـ: قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى برايم نقل كرد كه : آن گاه مسلم به سمت محمّد بن اشعث آمد و گفت : اى بنده خدا ! به خدا سوگند ، مى بينم كه به زودى از عمل كردن به امانى كه داده اى ، ناتوان خواهى شد . آيا مى توانى كار خيرى انجام دهى؟ مى توانى از جانب خود ، مردى را بفرستى كه از زبان من ، پيغامى به حسين برساند ـ چرا كه مى دانم او و خانواده اش ، امروز از مكّه به سمت كوفه به راه افتاد يا فردا حركت مى كند و بى تابىِ من هم براى اين است ـ و بگويد: «پسر عقيل ، مرا نزد تو فرستاده و او اينك در دست اين قوم، اسير است و صلاح نمى داند كه به سوى مرگ ، حركت كنى . او مى گويد : با خانواده ات برگرد و كوفيان ، تو را فريب ندهند. آنان ، همان ياران پدر تو اند كه آرزو مى كرد با مرگ يا كشته شدن ، از آنان رهايى يابد. به راستى كه كوفيان ، تو را فريفتند و مرا هم فريفتند و كسى كه فريفته مى شود ، رأيى ندارد» .
پسر اشعث گفت: به خدا سوگند كه اين كار را انجام مى دهم و به ابن زياد خواهم گفت كه من به تو امان داده ام.
همچنين جعفر بن حُذَيفه طايى برايم نقل كرد... و گفت: محمّد بن اشعث ، اِياس بن عَثِلِ طايى را ـ كه از طايفه بنى مالك بن عمرو بن ثُمامه بود ـ فرا خواند . اين مرد ، شاعر بود و بسيار نزد محمّد ، رفت و آمد مى كرد. به وى گفت: حسين را ملاقات كن و اين نامه را به وى برسان . و در آن نامه آنچه را پسر عقيل گفته بود ، نوشت و به وى گفت: اين ، زاد و توشه راه و اين هم متاعى براى خانواده ات.
اِياس گفت: از كجا مركب بياورم ؟ به راستى كه مركبم لاغر است .
پسر اشعث گفت: اين هم مركب . آن را با هر آنچه بر آن است ، سوار شو.
اِياس از كوفه خارج شد و در منزل زُباله (محلّى معروف در راه مكّه به كوفه) پس از چهار شب به حسين عليه السلام برخورد كرد و خبر را رساند و نامه را به وى داد . حسين عليه السلام به وى فرمود: «هر آنچه تقدير شده، رُخ مى دهد . جان خود و نيز فساد امّت را به [رضا و ]حساب خداوند ، وا مى گذاريم» .