۱۲۰۰.مروج الذهب :بر خانه مسلم، هجوم آوردند و مسلم با شمشير برخاست و سخت با آنان درگير شد و آنان را از خانه بيرون راند . آن گاه دوباره هجوم آوردند و مسلم بر آنان تاخت و آنان را بيرون راند .
سپاهيان ، چون اوضاع را چنين ديدند ، بر بام خانه رفتند و به طرفش سنگ پرتاب كردند و دسته هاى نِى را آتش مى زدند و آنها را به طرفش مى انداختند . مسلم، چون اوضاع را چنين ديد ، گفت: تمام اين لشكركشى، براى كشتن مسلم بن عقيل است؟ اى جان ! به سوى مرگ بشتاب كه گريزى از آن نيست .
آن گاه با شمشيرِ برهنه به كوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت . ميان مسلم و بُكَير بن حُمرانِ احمرى ، دو ضربه رد و بدل شد . بُكَير ، ضربتى بر دهان مسلم زد و شمشير ، لب بالاى او را قطع كرد و بر لب پايين نشست ، و مسلم ضربه اى بر سر او و ضربتى ديگر بر رگ گردنش زد كه نزديك بود به داخل رخنه كند و چنين رجز مى خواند:
سوگند ياد مى كنم كه جز با آزادگى، كشته نشوم،گرچه مرگ را تلخ مى بينم .
هر كسى روزى ، مرگ را ملاقات مى كند.مى ترسم كه به من دروغ گويند ، يا فريبم دهند .
۱۲۰۱.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :ابن زياد به جانشين خود ، عمرو بن حُرَيث مخزومى ، دستور داد كه سيصد مرد دلاور را از ياران خود ، به همراه محمّد بن اشعث بفرستد. محمّد بن اشعث ، سوار شد و به خانه اى كه مسلم در آن بود ، رسيد . مسلم ، صداى سُم اسبان و سر و صداى مردان را شنيد و دانست كه به سراغش آمده اند . با سرعت به سمت اسبش رفت و آن را زين كرد و زره پوشيد و عمامه بر سر نهاد و شمشير به كمر بست .
سپاهيان ، خانه را سنگباران مى كردند و با نى هاى آتش گرفته، آتش مى افكندند.
مسلم ، لبخندى زد و گفت: اى جان ! به سمت مرگ بشتاب كه از آن ، چاره و گريزى نيست. آن گاه به زن گفت: خدا ، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد ! بدان كه من از جانب پسرت ، گرفتار شدم. درِ خانه را بگشا.
زن ، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان ، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و گروهى را كُشت .
خبر به عبيد اللّه بن زياد رسيد . براى محمّد بن اشعث پيغام فرستاد: سبحان اللّه ! اى ابو عبد الرحمان ! ما تو را فرستاديم كه يك مرد را نزد ما بياورى و اينك ، گروهى از يارانت كشته شده اند؟!
محمّد بن اشعث برايش چنين پاسخ فرستاد: اى امير ! گمان مى كنى مرا به سوى يكى از بقّال هاى كوفه يا كفشدوزى از كفشدوزان حيره فرستاده اى؟ آيا نمى دانى كه مرا به سوى شيرى خطرناك و قهرمانى بزرگ فرستاده اى كه در دست ، شمشيرى بُرنده دارد كه از آن ، مرگ مى چكد؟!
ابن زياد برايش پيغام فرستاد كه : به وى امان بده ؛ زيرا نمى توانى بر او دست يابى ، مگر با دادن امانى كه با قسم هاى سنگين، همراه باشد.