۱۱۹۳.أنساب الأشراف :چون مردم از اطراف پسر عقيلْ پراكنده شدند، ابن زياد ، درِ قصر را گشود و در مجلس حضور يافت . كوفيان در مجلس وى ، حاضر شدند. عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث نزد پدرش ـ كه در مجلس ابن زياد حضور داشت ـ آمد و گزارش مسلم بن عقيل را به وى داد و محمّد بن اشعث نيز مطلب را به اطّلاع ابن زياد رساند.
۱۱۹۴.الفتوح :محمّد بن اشعث ، بر عبيد اللّه وارد شد . ابن زياد چون او را ديد ، گفت : مرحبا به كسى كه در مشورت ، مورد اتّهام نيست ! آن گاه او را نزد خود ، فرا خواند و پهلوى خود نشاند .
پسر آن زنى كه مسلم در خانه اش بود ، سراغ عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث آمد و از وجود مسلم بن عقيل در نزد مادرش ، خبر داد. عبد الرحمان به وى گفت: اكنون سكوت كن و هيچ كس را از اين جريان ، باخبر مكن.
آن گاه عبد الرحمان بن محمّد ، نزد پدرش آمد و با او درِ گوشى صحبت كرد و گفت : مسلم در خانه طوعه است . و از او دور شد.
عبيد اللّه بن زياد گفت: عبد الرحمان به تو چه گفت ؟
محمّد بن اشعث گفت: خداوند ، كارهاى امير را سامان بخشد ! مژده اى بزرگ!
عبيد اللّه گفت: چيست آن مژده بزرگ؟ كسى مانند تو ، هميشه بشارت خوب مى دهد.
محمّد بن اشعث گفت: اين پسرم خبر داد كه مسلم بن عقيل در خانه طوعه يكى از كنيزان ماست .
عبيد اللّه خوش حال شد و گفت: برخيز و او را بياور . آن جايزه بزرگى كه تعيين كرده بودم، براى توست