۱۱۵۵.تاريخ الطبرىـ به نقل از هلال بن يساف ـ: آن شب در راه ، مسلم و يارانش را نزديك مسجد انصار ديدم. از هر كوچه كه مى گذشتند ، گروهى سى يا چهل نفره باز مى گشتند . وقتى به بازار رسيدند ـ كه شبى تاريك بود ـ و وارد مسجد شدند، به ابن زياد گفته شد : جمعيت زيادى نمى بينيم و سر و صداى بسيارى نمى شنويم.
عبيد اللّه دستور داد سقف را برداشتند و قنديل ها را روشن كردند . ديدند كه جمعيت آنان ، حدود پنجاه مرد است .
مسلم ، وارد مسجد شد و بر منبر رفت و به مردم گفت: مردم هر ناحيه و قبيله ، با هم جمع شوند.
مردم ، چنين كردند و گروهى به نبرد با مسلم و يارانش به پا خاستند. مسلم ، جراحتى سنگين برداشت و گروهى از يارانش كشته شدند و فرار كردند. مسلم از مسجد، خارج و وارد خانه اى از خانه هاى قبيله كِنده شد.
۱۱۵۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از عيسى بن يزيد ـ: مختار بن ابى عُبَيد و عبد اللّه بن حارث بن نوفل ، به همراه مسلم ، حركت كردند . مختار، با بيرقى سبز و عبد اللّه با بيرقى سرخ و لباس هاى سرخ ، حركت مى كردند. مختار، بيرقش را بر درِ خانه عمرو بن حُرَيث كوبيد و گفت : من آمده ام كه جلوى عمرو را بگيرم.
پسر اشعث و قَعقاع بن شَور و شَبَث بن رِبعى ـ در شبى كه مسلم به طرف قصر ابن زياد حركت كرد ـ با مسلم و يارانش نبردى سخت كردند. شَبَث گفت: منتظر شب باشيد . آنان پراكنده خواهند شد. و قَعقاع به وى گفت: تو جلوى راه مردم را گرفته اى ! راه را باز كن تا پراكنده شوند.
عبيد اللّه دستور داد مختار و عبد اللّه بن حارث را دستگير كنند و براى يافتن آن دو ، جايزه تعيين كرد. آن دو ، دستگير و زندانى شدند.