۱۱۳۲.البداية و النهاية :مسلم بن عقيل به خانه هانى بن حميد بن عروه مرادى ، نقل مكان كرد و از آن جا به خانه شَريك بن اعور ـ كه از بزرگان و رؤسا بود ـ رفت. به شريك ، خبر رسيد كه عبيد اللّه براى عيادت او مى آيد. پيغامى براى هانى فرستاد و گفت: مسلم بن عقيل را بفرست تا در خانه من باشد و وقتى عبيد اللّه براى عيادت من آمد ، او را بكشد.
هانى، مسلم را فرستاد . شريك به وى گفت: تو در مخفيگاه باش و وقتى عبيد اللّه نشست، من درخواست آب مى كنم ـ و اين، اشاره من به توست ـ . آن گاه تو بيرون بيا و او را بكش.
وقتى عبيد اللّه آمد ، بر بستر شريك نشست و هانى بن عروه هم آن جا بود . غلام عبيد اللّه به نام مهران ، در جلوى او [به نگهبانى ]ايستاد و برخاست. عبيد اللّه ساعتى با شريك سخن گفت . آن گاه شريك گفت: به من آب بدهيد .
مسلم از كشتن عبيد اللّه ، وحشت كرده بود. در اين هنگام ، كنيزى با كوزه آب ، بيرون آمد و مسلم را در مخفيگاه ۱ ديد . شرم كرد و برگشت و سه دفعه چنين شد. شريك بار ديگر گفت: به من آب بدهيد ، گرچه جانم را از دست بدهم! آيا آب را از من دريغ مى كنيد؟
مهران ، متوجّه نقشه [ى آنان] شد و عبيد اللّه را متوجّه كرد و عبيد اللّه به سرعت برخاست و بيرون رفت.
شريك گفت: اى امير ! مى خواهم به تو وصيّت كنم.
عبيد اللّه گفت: به زودى بر مى گردم.
مهران ، عبيد اللّه را بُرد و سوار كرد و در بين راه به وى مى گفت: آنان مى خواستند تو را بكشند.
عبيد اللّه گفت: واى بر تو ! من كه با آنان مدارا مى كنم . آنان را چه شده است؟!
شريك از مسلم پرسيد: چه چيزى تو را از كشتن عبيد اللّه باز داشت؟
مسلم گفت: حديثى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام كه فرمود: ايمان ، غافلگيرانه كشتن (ترور) را به بند كشيده است و مؤمن ، چنين نمى كند . همچنين خوش نداشتم او را در خانه تو بكشم.
شريك گفت: اگر او را كشته بودى ، اينك در قصر نشسته بودى و كسى از عبيد اللّه حمايت نمى كرد و كار بصره نيز تضمين شده بود. اگر او را كشته بودى ، مردى ستمگر و فاجر را كشته بودى.
شريك پس از سه روز ، از دنيا رفت.