۱۱۳۰.الإمامة و السياسة :مسلم به خانه هانى بن عروه مرادى ـ كه در ميان مردم كوفه ، صاحب نظر بود ـ ، وارد شد. هانى بن عروه به مسلم گفت: من نزد ابن زياد ، موقعيتى دارم . خود را به بيمارى مى زنم و چون براى عيادت من آمد ، گردنش را بزن.
به ابن زياد گفته شد : هانى بن عروه بيمار شده و خون ، قى مى كند . هانى ، خاك قرمز مى خورْد و آن را قى مى كرد.
ابن زياد براى عيادت آمد. هانى به آنان گفته بود : هر گاه گفتم: به من آب بدهيد، بيرون بيا و گردنش را بزن.
هانى گفت: به من آب بدهيد .
آنان ، تأخير كردند .
هانى گفت: واى بر شما ! به من آب بدهيد ، گر چه جانم را از دست بدهم .
عبيد اللّه بن زياد ، بيرون رفت و مسلم ، كارى انجام نداد . او شجاع ترينِ مردم بود ؛ ولى در اين كار ، برايش ترديد حاصل شد.
به ابن زياد گفته شد: به خدا، مرد مسلّحى در اين خانه است.
۱۱۳۱.تاريخ اليعقوبى :عبيد اللّه بن زياد ، وارد كوفه شد ، در حالى كه مسلم در كوفه بود و در خانه هانى بن عروه سكونت داشت. هانى كه دوست ابن زياد بود ، به شدّت بيمار بود.
وقتى ابن زياد وارد كوفه شد ، خبر بيمارى هانى به وى داده شد . او براى عيادت هانى آمد . هانى به مسلم بن عقيل و يارانش ـ كه گروهى بودند ـ گفته بود: چون عبيد اللّه نزد من نشست و جاگير شد ، من مى گويم : به من آب بدهيد . [آن گاه] شما بيرون بياييد و او را بكشيد.
[هانى ،] آنان را داخل خانه كرد و خود در پيشخانِ خانه نشست . عبيد اللّه براى عيادت آمد و چون جاگير شد، هانى بن عروه گفت: به من آب بدهيد !
چون بيرون نيامدند، گفت: به من آب بدهيد ! چرا تأخير مى كنيد؟
پس از آن گفت: به من آب دهيد ، گر چه جانم را از دست بدهم !
ابن زياد ، متوجّه شد . برخاست و از نزد هانى ، بيرون رفت و شرطه ها را در پى مسلم فرستاد. مسلم و يارانش از خانه بيرون آمدند ، در حالى كه مسلم در وفادارىِ مردم كوفه و نيّت صادق آنان ، ترديد نداشت . مسلم با عبيد اللّه به نبرد پرداخت ؛ ولى مسلم را گرفتند و عبيد اللّه او را كشت و او را با پا در بازار مى كشيد . همچنين هانى بن عروه را كشت ؛ چون مسلم در خانه او منزل كرده بود و او را يارى داده بود .