۱۱۲۶.إعلام الورى :شريك بن اَعوَر نيز مانند مسلم ، در خانه هانى بن عروه فرود آمد و در آن جا بيمار شد. خبر دادند كه عبيد اللّه بن زياد براى عيادت مى آيد. شريك به مسلم بن عقيل گفت: داخل اين خانه شو و چون اين ملعون وارد شد و جا گرفت ، بيرون بيا و با يك شمشير خلاصش كن . در اين صورت غرض ، حاصل مى شود و شهر در اختيار تو ، قرار مى گيرد. و اگر خداوند ، مرا شفا داد ، من شهر بصره را براى تو تضمين مى كنم.
چون ابن زياد وارد شد و فرصت براى مسلم مهيّا گشت ، تصميمش عوض شد و آن كار را انجام نداد و پس از رفتن عبيد اللّه ، براى شريك ، چنين عذر آورد كه اين كار ، نيرنگ بود و پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده كه: ايمان ، غافلگيرانه كُشتن (ترور) را به بند كشيده است .
شَريك گفت: به خدا سوگند ، اگر او را كشته بودى ، يك حيله گر فاجر و كافر را كشته بودى.
شريك ـ كه خدا رحمتش كند ـ بر اثر همان بيمارى ، از دنيا رفت.
۱۱۲۷.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :شريك بن اَعوَر حارثى ، به همراه عبيد اللّه از بصره وارد كوفه شد. او از شيعيان على عليه السلام بود. شريك نيز مانند مسلم ، به خانه هانى بن عروه فرود آمد. شريك در آن جا بيمار شد. عبيد اللّه براى عيادت شريك ، به خانه هانى آمد و نمى دانست كه مسلم بن عقيل در آن جاست. آنان سى مرد را آماده كرده بودند كه وقتى عبيد اللّه داخل شد ، او را بكشند. عبيد اللّه نزد شريك آمد و از احوال او مى پرسيد و شريك اين شعر را مى خواند:
چرا سلمى را در انتظار مى گذاريد كه او را تحيّت بگوييد؟
مرا سيراب كنيد ، اگر چه جانم از دست برود.
عبيد اللّه گفت: چه مى گويد؟
گفتند: هذيان مى گويد .
مردان آماده حمله ، به جنب و جوش افتادند. عبيد اللّه از اين وضعيت ، تعجّب كرد و از جا جَست و بيرون رفت . سپس غلام هانى بن عروه را كه جزو شُرطه ها بود ، فرا خواند. جريان را از او پرسيد . او هم داستان را به وى گزارش داد. عبيد اللّه گفت: عجب! آن گاه رفت و داخل قصر شد.