۱۱۲۴.الفتوح :شريك بن عبد اللّه اَعوَر همْدانى ، در خانه هانى بن عروه بيمار شد و عبيد اللّه بن زياد تصميم گرفت نزد او برود و با او ديدار كند. شريك بن عبد اللّه ، مسلم بن عقيل را خواست و به وى گفت: جانم فدايت! فردا اين فاسق به عيادت من مى آيد . من او را با سخن، سرگرم مى كنم و وقتى چنين كردم، برخيز و از اندرون ، بيرون بيا و او را بكش . اگر من زنده ماندم ، خيالت را از بصره نيز راحت مى كنم [و كار آن جا را سامان مى دهم] .
چون صبح شد، عبيد اللّه سوار شد و به سمت خانه هانى حركت كرد تا از شريك بن عبد اللّه عيادت كند. عبيد اللّه نشست و شروع به پرسيدن از شريك كرد .
مسلم خواست بيرون بيايد تا عبيد اللّه را بكشد ؛ ولى هانى ، صاحب منزل ، او را باز داشت. سپس گفت : جانم فدايت ! در خانه، دختركان و كنيزكانى دارم و من از رخدادها، در امان نيستم.
مسلم ، شمشير را انداخت و نشست و بيرون نرفت. شريك بن عبد اللّه هم نيم نگاهى به اندرون خانه داشت و مى گفت :
چرا به سلمى مى نگريد ، اينك كه فرصت دست داده است ؟او دوستى اش را به اثبات رسانده و جدايى ، به سر آمده است.
عبيد اللّه بن زياد به هانى گفت: پيرمرد ، چه مى گويد؟
جواب داده شد: او به هذيان گويى، مبتلا شده است . خدا، كارهاى امير را سامان بخشد!
در دل عبيد اللّه ، ترديد افتاد . همان لحظه سوار شد و به قصر باز گشت .
مسلم بن عقيل ، از اندرون ، بيرون آمد و نزد شريك بن عبد اللّه رفت. شريك به وى گفت: آقاى من! جانم فدايت ! چه چيزى سبب شد كه بر اين مرد فاسق ، هجوم نبرى ؟ من كه به تو گفتم او را بكش و نيز او را با سخن ، سرگرم كردم؟
مسلم بن عقيل در جواب گفت: آنچه مرا از اين كار باز داشت، حديثى بود كه از عمويم على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم كه [پيامبر صلى الله عليه و آله ] فرمود: «ايمان ، غافلگيرانه كُشتن (ترور) را به بند كشيده است» . از اين رو دوست نداشتم عبيد اللّه را در منزل اين مرد بكشم.
شريك به وى گفت: به خدا سوگند ، اگر او را كشته بودى ، مردى فاسق، فاجر و منافق را كشته بودى.
شريك بن عبد اللّه ، بيش از سه روز زنده نمانْد ، تا اين كه از دنيا رفت . خداوند ، او را رحمت كند ! او از بهترين شيعيان بود ؛ ليكن اين [عقيده اش] را جز از برادران مورد اطمينان ، پنهان مى كرد.
عبيد اللّه بن زياد ، بيرون آمد و بر شريك ، نماز خواند و به قصر باز گشت.