۱۱۲۳.الأخبار الطوال :هانى بن عروه ، با شريك بن اَعوَر بصرى ـ كه با ابن زياد از بصره آمد ـ ، ارتباط و آشنايى داشت. شريك در بصره داراى مكانت و موقعيت بالايى بود. هانى ، نزد او رفت و او را به خانه خود آورد و او را در اتاقى كه مسلم سكونت داشت ، جاى داد. شريك ، از بزرگان شيعه بصره بود. وى هانى را بسيار تشويق مى كرد كه كارهاى مسلم را انجام دهد. مسلم نيز با هر يك از كوفيان كه نزد وى مى آمد ، بيعت مى كرد و از آنان عهد و پيمان هاى محكم مى گرفت.
شريك بن اَعوَر در منزل هانى بن عروه ، سخت بيمار شد و خبر به عبيد اللّه بن زياد رسيد . او براى شريك ، پيغام فرستاد كه براى عيادتش مى آيد. شريك به مسلم بن عقيل گفت: مقصود تو و شيعيان تو، نابودى اين ستمگر است و اينك خداوند ، تو را بر او مسلّط كرده است. او براى عيادت من مى آيد . برخيز و در صندوقْ خانه پنهان شو و وقتى نزد من جاى گرفت، بيرون بيا و او را بكش. آن گاه به قصر حكومتى برو و در آن جا بنشين كه ديگر كسى از مردم بر ضدّ تو بر نمى خيزد و اگر خداوند ، مرا شفا دهد ، به بصره مى روم و خاطرت را از آن جا نيز آسوده مى كنم و مردم بصره با تو بيعت مى كنند.
هانى گفت: دوست ندارم ابن زياد در خانه من كشته شود.
شريك گفت: چرا؟! به خدا سوگند كه كشتن او ، از اسباب تقرّب به خداوند است.
آن گاه شريك به مسلم گفت: در اين كار ، كوتاهى نكن.
در اين هنگام كه آنان صحبت مى كردند ، خبر رسيد كه امير بر درِ منزل است . مسلم به صندوق خانه رفت و عبيد اللّه بن زياد بر شريك وارد شد و سلام كرد و گفت : چه شده؟ از چه رنج مى برى؟
چون صحبت عبيد اللّه طولانى شد و شريك احساس كرد كه مسلم دير كرده ، اين شعر را بلند خواند تا مسلم بشنود:
چرا به سَلمى مى نگريد ، اينك كه فرصت ، دست داده است ؟او دوستى اش را به اثبات رسانده و جدايى ، به سر آمده است.
او اين شعر را بارها تكرار كرد . ابن زياد به هانى گفت: هذيان مى گويد؟
هانى گفت: آرى. خدا ، كار امير را سامان بخشد ! از صبح كه بيدار شده ، يكسر چنين است .
آن گاه عبيد اللّه برخاست و بيرون رفت و مسلم بن عقيل از صندوق خانه بيرون آمد. شريك گفت: جز ترس و سستى ، چه چيزى تو را از كشتن او باز داشت؟
مسلم گفت: دو چيز ، مرا از اين كار ، باز داشت: يكى اين كه هانى كشتن او را در منزلش خوش نمى داشت و ديگر ، سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: ايمان ، غافلگيرانه كُشتن (ترور) را به بند كشيده است و مؤمن ، چنين نمى كند.
شريك گفت: به خدا سوگند ، اگر او را مى كشتى ، كارهايت سامان مى يافت و حكومتت پايدار مى گشت.
شريك ، پس از اين حادثه بيش از چند روز، زنده نماند تا اين كه از دنيا رفت . ابن زياد ، جنازه او را تشييع كرد و بر او نماز خواند.
مسلم بن عقيل ، همچنان از كوفيانْ بيعت مى گرفت ، تا آن كه هجده هزار مرد، با رضايت و پنهانى ، با وى بيعت كردند.