۱۰۹۶.الفتوح :چون صبح شد ، ابن زياد ، مردم را براى اجتماع در مسجد و نماز، فرا خواند. مردم در مسجد جامع ، اجتماع كردند . عبيد اللّه وقتى دانست كه مردم جمع شده اند ، از قصر بيرون آمد ، در حالى كه شمشير بر كمر و عمامه بر سر داشت و بالاى منبر رفت . آن گاه حمد و ثناى خدا را به جا آورد و گفت: امّا بعد، ـ اى كوفيان ـ به راستى كه يزيد بن معاويه ، مرا بر شهر و مرزهاى شما گمارده است و به من دستور داده كه ستم ديده تان را يارى كنم، به تهى دستتان ببخشم ، به مطيع و حرف شنوتان ، احسان كنم و بر سركش و اهل ترديدتان ، سخت بگيرم. من از دستور يزيد در اين امور ، پيروى و عهدش را ميان شما اجرا مى كنم. والسلام!
آن گاه فرود آمد و وارد قصر شد.
او روز دوم نيز از قصر ، بيرون آمد و مردم را به مسجد فرا خواند . وقتى مردم اجتماع كردند، با شكل و شمايلى غير از روز گذشته نزد مردم آمد و بر منبر رفت و خدا را حمد كرد و او را سپاس گزارد. آن گاه گفت: امّا بعد، به راستى كه اين كارها جز با قاطعيتِ بدون خشونت و نرمىِ بدون سستى ، سامان نمى گيرد . من، بى گناه را به خاطر گناهكار و حاضر را به خاطر غايب و دوست را به خاطر دوست، كيفر خواهم كرد .
آن گاه مردى كوفى به نام اسد بن عبد اللّه مُرّى برخاست و گفت: اى امير! خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد: «گناه كسى را كسى ديگر ، بر گردن نمى گيرد» . همانا آدمى را به تلاش، شمشير را به بُرندگى و اسب را به دوندگى مى شناسند. وظيفه تو ، سخن گفتن است و وظيفه ما شنيدن است . در حقّ ما، بدى را پيش از خوبى ، عرضه مدار (تهديد را بر نرمى، مقدّم مكن).
عبيد اللّه بن زياد ، سكوت كرد و از منبر ، فرود آمد و داخل قصر حكومتى شد.