۱۰۸۴.الكامل فى التاريخ :ابن زياد از بصره بيرون آمد و مسلم بن عمرو باهِلى، شريك بن اَعوَر حارثى و خدمتكاران و خاندانش همراه او بودند . شريك ، شيعه بود.
گفته شده همراه او پانصد نفر بودند كه از راه ، باز ماندند. نخستين كسى كه باز ماند ، شَريك بود . آنان اميدوار بودند عبيد اللّه به خاطر آنان توقّف كند تا حسين عليه السلام زودتر به كوفه رسد ؛ ولى عبيد اللّه به خاطر هيچ كدام از آنها از حركت باز نَايستاد ، تا اين كه به تنهايى وارد كوفه شد. او از كنار مردمِ نشسته [در خيابان ها ]مى گذشت و آنان ترديد نداشتند كه او حسين عليه السلام است و مى گفتند : «اى پسر پيامبر خدا! خوش آمدى!»؛ ولى او با آنان سخن نمى گفت .
مردم به خاطر او (حسين عليه السلام ) از خانه ها بيرون آمده بودند و آنچه عبيد اللّه مى ديد ، وى را ناراحت مى كرد. نعمان ، صداها را شنيد و در را بر روى او بست . نعمان هم ترديد نداشت كه او حسين عليه السلام است، تا اين كه عبيد اللّه به نعمان رسيد و مردم به همراه او فرياد مى كشيدند. نعمان به وى گفت: تو را به خدا ، از من دور شو! به خدا سوگند ، امانتم را به تو تسليم نمى كنم و مرا به كشتن تو نيز حاجتى نيست.
عبيد اللّه به او نزديك شد و گفت: [در را] باز كن ، پيروز نگردى !
كسى كه پشت سر او بود ، شنيد و به طرف مردم برگشت و به آنان گفت: او ، پسر مرجانه است.
نعمان ، در را گشود . عبيد اللّه داخل شد و در را بستند و مردم ، پراكنده شدند.