۱۰۸۰.الأخبار الطوال :ابن زياد آمد تا وارد مسجد جامع [بصره] شد. مردم برايش اجتماع كردند . آن گاه به پا خاست و گفت: انصاف به خرج داده است ، آن كه بخواهد با مرد قارى، تيراندازى كند. اى مردم بصره! به راستى كه امير مؤمنان ، مرا علاوه بر بصره ، به حكومت كوفه نيز گمارده است . من بدان جا مى روم و برادرم عثمان بن زياد را جانشين خود [در بصره ]كردم. بترسيد از مخالفت با او و شايعه پراكنى و هياهو كردن! سوگند به خداى يگانه ، اگر به من خبر رسد كه مردى از شما با او مخالفت كرده ، يا شايعه پراكنى نموده ، خودش را و دوستانش را خواهم كشت و دور را به خاطر نزديك و بى گناه را به خاطر گناهكار ، كيفر خواهم داد تا درست شويد. كسى كه انذار كرده ، معذور است.
آن گاه از منبر پايين آمد و [به سمت كوفه] حركت كرد.
۱۰۸۱.أنساب الأشراف :عبيد اللّه بن زياد در بصره براى مردم سخنرانى كرد و سر و صداى بسيار راه انداخت و تهديد كرد و وعده مجازات داد و گفت: من ، كيفر دهنده كسى هستم كه با من دشمنى ورزد و زهرِ كشنده براى كسى هستم كه با من بجنگد.
او به آنها گفت كه به سمت كوفه مى رود و برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود در بصره قرار داده است. بِدانان دستور داد از عثمان اطاعت كنند و سخن او را بشنوند و آنها را از مخالفت با او و اختلاف افكنى ، بر حذر داشت
۴ / ۸
آمدن ابن زياد به كوفه ۱
۱۰۸۲.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو عثمان نهدى ـ: عبيد اللّه بن زياد از بصره بيرون رفت و برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود كرد. او به طرف كوفه حركت كرد و مسلم بن عمرو باهلى، شريك بن اَعوَر حارثى و خدمتكاران و خانواده اش همراه او بودند ، تا اين كه وارد كوفه شد و بر سرش عمامه اى سياه گذاشته و صورت خود را پوشانده بود.
به مردم، خبر رسيده بود كه حسين عليه السلام به سمت آنان در حركت است . از اين رو، انتظارِ آمدن او را داشتند . وقتى عبيد اللّه وارد شد ، گمان بردند كه حسين عليه السلام است . از اين رو از كنار هيچ كس نگذشت ، مگر اين كه بر او سلام دادند و مى گفتند: خوش آمدى ، اى پسر پيامبر خدا! خوش آمدى!
عبيد اللّه از اين همه خوش حالى و بشارت دادن به حسين عليه السلام ، ناراحت شد.
مسلم بن عمرو وقتى ديد اين سخنان (خوشامدگويى ها) زياد شد ، گفت: كنار برويد . اين ، امير عبيد اللّه بن زياد است. پس از آن، وقتى به پشت سرش نگاه كرد ، جز چند مرد نديد.
وقتى او وارد قصر شد و مردم دانستند كه وى عبيد اللّه بن زياد است ، غم و اندوه فراوان بر دل هايشان نشست . عبيد اللّه نيز از آنچه شنيده بود ، به غيظ آمده بود و گفت: هان ! آنان را همان گونه كه فكر مى كردم ، مى بينم .