۱۰۷۶.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :يزيد نوشت: «از بنده خدا يزيد ، امير مؤمنان ، به عبيد اللّه بن زياد . درود بر تو ! امّا بعد، هر ستوده اى ، روزى نكوهيده مى شود و هر نكوهيده اى ، روزى ستوده. گذشته ها گذشته و تو رشد كرده اى و به منصب هايى ارتقا يافتى ، چنان كه شاعر قديمى گفت:
بالا رفتى تا از ابرها بالاتر شدى .اكنون جايى جز نشيمنگاه خورشيد ندارى .
از ميان همه زمان ها اين زمان، و از ميان همه شهرها شهر تو، به حسين ، دچار شده و از ميان همه كارگزاران ، تو به او دچار گشته اى و در اين آزمون ، يا آزاده خواهى بود و يا بنده اى كه مانند بردگان ، بندگى مى كند .
طرفدارانم از كوفيان ، به من خبر داده اند كه مسلم بن عقيل در كوفه نيرو جمع مى كند و مى خواهد ميان مسلمانان ، اختلاف بيفكند و جمع بسيارى از شيعيان ابو تراب (على) ، دور او گرد آمده اند . هر وقت نامه ام به دستت رسيد و آن را خواندى ، حركت كن تا به كوفه وارد شوى و خاطرم را از آن ناحيه جمع كنى؛ چرا كه آن جا را به تو سپرده و ضميمه حكمرانى ات كرده ام . ۱ آن گاه مانند مردى خشمگين كه به دنبال كسى مى گردد كه او را به خشم آورده است ، در جستجوى مسلم بن عقيل باش و وقتى بر او دست يافتى ، از او بيعت بگير و اگر بيعت نكرد ، او را بكُش و بدان كه در اجراى آنچه به تو فرمان دادم ، هيچ عذرى پذيرفته نيست . شتاب، شتاب ! سرعت، سرعت ! والسلام!».
آن گاه نامه را به مسلم بن عمرو باهِلى سپرد و دستور داد كه به سرعت ، آن را به عبيد اللّه برساند . چون نامه به عبيد اللّه رسيد و آن را خواند ، دستور داد وسايل سفر براى رفتن به كوفه فراهم شود و خود نيز آماده حركت شد .