فصل هفتم : از مكّه تا كربلا
۷ / ۱
كوشش هاى يزيد براى جلوگيرى از حركت امام عليه السلام
۱۳۵۷.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد بن معاويه ، در نامه اى به عبد اللّه بن عبّاس ، از رفتن امام عليه السلام به مكّه خبر داد: «گمان مى كنيم كه مردانى از اهل خاور ، نزد او آمده اند و او را به آرزوى خلافت افكنده اند و تو در ميان آنان ، داراى آگاهى و تجربه اى. پس اگر چنين كرده، پيوند خويشاوندى را گسسته است و تو ، بزرگ خاندان و مورد نظر آنان هستى . پس او را از كوشش براى ايجاد تفرقه، باز دار».
او، اين اشعار را براى ابن عبّاس و اهالى قريش كه در مكّه و مدينه بودند، نوشت:
هان ، اى سوارى كه بامدادان به قصدىبر شتر تنومند خود ، چنين شتابان ، ره مى سپارى!
به قريش ـ كه از آن ، دور افتاده ام ـ ، پيام مرا برسان كه :ميان من و حسين، خدا و پيوند خويشاوندى ، داور است .
او را به جايگاهى كه در كنار كعبه جاى دارد ، سوگند مى دهمكه عهد خداوند و آنچه را كه بايد بر آن وفا شود ، نگه دارد .
شما ، با افتخار به مقام مادرتان ، قوم خود را به زحمت مى اندازيد .آرى ! سوگند به جان خودم كه او ، مادرى پارسا و گرامى و عفيف است .
او كسى است كه هيچ كس در والايى و فضيلت به او نمى رسد ؛دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و بهترينِ مردم است كه همه مى دانند .
فضيلت او ، براى شما فضيلت است ، و نيز براى ديگرافراد قوم شما ، از فضيلت او، بهره اى است .
من به خوبى مى دانم ، يا گمان نزديك به دانايى دارمـ و گاه ، گمان ، راست و سامان دهنده است ـ
كه به زودى ، چيزى كه مدّعىِ آن هستيد، شما راكُشتگانى قرار مى دهد كه عقابان و كركسان ، به يكديگر هديه خواهند داد .
اى خويشان ما ! اينك كه جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر ميفروزيدو به رشته هاى آشتى در آويزيد و چنگ زنيد .
جنگ ، اقوامى را كه پيش از شما بودند ، فريفتو ملّت هايى را نابود ساخت .
پس نسبت به خويشان خود ، انصاف روا داريد و با گردن كشى ، آنان را به نابودى نيفكنيد .چه بسا گردن كشانى كه پايشان ، لغزيده است» .
عبد اللّه بن عبّاس ، براى يزيد نوشت : «من اميدوارم كه بيرون رفتن حسين ، براى كارى نباشد كه تو را ناخوش آيد. من از نصيحت كردن او در باره چيزى كه مايه همبستگى و موجب خاموشىِ خشم و آتش باشد ، به يارى خداوند ، دريغ نخواهم كرد».