۱۵۶۶.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى:عمر بن سعد ، به لشكرگاه خود باز گشت . نامه اى از ابن زياد ، در سرزنش و ناتوان شمردن او آمد كه مى گفت: [علّت] اين تأخير چيست ؟ دقّت كن ! اگر حسين و يارانش ، بيعت كردند و به حكم من ، گردن نهادند ، آنها را دستْ بسته ، به سوى من روانه كن ، و اگر از اين كار ، خود دارى كردند، با آنان بجنگ و آنها را بكُش و مُثله شان كن كه سزامندِ اين هستند . نيز چون حسين را كُشتى ، بر پشت و شكمش ، اسب بتازان كه او نافرمان و بُريده [ از امّت ] و بُرَنده[ ى رَحِم ] و ستمكار است . اگر چنين كردى، پاداش مطيعِ گوش به فرمان را به تو مى دهيم ، و اگر خوددارى ورزيدى ، از لشكر و سپاه ما ، كنار برو و سپاه و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن بسپار كه او از تو ، استوارْ انديش تر و استوارگام تر است .
و غير از او ( راوى متن پيشين ) گفته اند: عبيد اللّه بن زياد ، حُوَيرة بن يزيد تَميمى را فرا خواند و گفت: چون نامه ام را به عمر بن سعد رساندى، اگر فورا به نبرد با حسين برخاست كه خوب است . اگر چنين نكرد ، او را بگير و در بند كن و شهر بن حَوشَب را بخوان تا فرمانده لشكر باشد .
نامه ، رسيد و در نامه ، چنين آمده بود : «اى ابن سعد ! من ، تو را براى همدمىِ حسين نفرستاده ام ! پس چون نامه ام به تو رسيد، حسين را مخيّر كن كه يا به سوى من بيايد و يا با او بجنگى» .
عمر بن سعد ، همان لحظه برخاست و اين را به حسين عليه السلام ، خبر داد . حسين عليه السلام به او فرمود : «تا فردا ، به من فرصت بده».