۱۵۶۳.الأخبار الطّوال :ابن زياد به عمر بن سعد نوشت : «امّا بعد، من ، تو را به سوى حسين ، روانه نكرده ام تا به او مهلت دهى و يا سلامت و ماندگارى را برايش آرزو كنى و شفيع او نزد من شوى. گردن نهادن به حكم مرا ، به او و يارانش عرضه بدار. اگر تو را اجابت كردند، او و يارانش را به سوى من ، روانه كن ، و اگر خوددارى كردند ، به نبرد با او بپرداز كه او نافرمان و جدا شده [ از امّت ] است ؛ و اگر چنين نكردى، از سپاه ما ، كنار برو و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن بسپار كه ما تو را به فرمانمان ، امر كرده ايم» .
از اين رو ، عمر بن سعد ، يارانش را ندا داد تا به سوى آنان (حسين عليه السلام و يارانش ) ، روان شوند.
۱۵۶۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از سعد بن عُبَيده ـ: ما با عمر بن سعد ، آبْ تنى مى كرديم كه مردى آمد و درِگوشى با او سخن گفت و به وى گفت كه : ابن زياد، جُوَيرية بن بَدر تَميمى را به سوى تو فرستاده است و به او فرمان داده كه اگر با حسين و يارانش نجنگى، گردنت را بزند.
عمر ، به سوى اسبش پريد و بر آن ، سوار شد . سلاحش را خواست و آن را روى همان اسب ، به خود بست و مردم (لشكر) را به سوى ايشان (حسين عليه السلام و يارانش) ، حركت داد و با آنان جنگيد .
۱۵۶۵.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مِخنَف ـ: سليمان بن ابى راشد ، از حميد بن مسلم ، برايم نقل كرد كه : عبيد اللّه بن زياد، شمر بن ذى الجوشن را فرا خواند و به او گفت: اين نامه را براى عمر بن سعد ببر و بايد گردن نهادن به حكم مرا به حسين و يارانش ، عرضه بدارد . اگر پذيرفتند، بايد آنان را دستْ بسته ، به سوى من بفرستد ، و اگر نپذيرفتند، بايد با آنان بجنگد . اگر عمر چنين كرد ، گوش به فرمان و مطيعِ او باش ، و اگر خوددارى كرد، تو با آنان بجنگ و تو ، فرمانده مردمى (لشكرى) و بر او (حسين عليه السلام ) بپَر و گردنش را بزن و سرش را به سوى من بفرست .
ابو جَناب كَلْبى نيز برايم گفت: سپس عبيد اللّه بن زياد ، به عمر بن سعد نوشت : «امّا بعد، من ، تو را به سوى حسينْ نفرستادم كه كارى به او نداشته باشى و يا به او مهلت دهى و برايش سلامت و ماندگارى را آرزو كنى و يا برايش نزد من به شفاعت بنشينى... . دقّت كن ! اگر حسين و يارانش ، به حكم [ من ] گردن نهادند و تسليم شدند، آنها را دستْ بسته ، نزد من بفرست ، و اگر خوددارى كردند ، لشكر را به سويشان حركت ده و آنها را بكُش و مُثْله كن كه سزامندِ اين هستند ؛ و اگر حسين ، كشته شد ، بر سينه و پشتش اسب بتازان كه او نافرمان و بُريده [ از امّت ] و بُرَنده[ ى رَحِم ] و ستمكار است . قصدم از اين كار ، زيان رساندن به او پس از مرگ نيست ـ كه امكان ندارد ـ ؛ بلكه عهد كرده بودم كه اگر او را بكُشم ، اين كار را با او بكنم .
اگر تو ، كار ما را اجرا كنى، پاداش مطيعِ گوش به فرمان را به تو مى دهيم ، و اگر خوددارى كردى، از كار و سپاه ما ، كناره بگير و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن ، وا بگذار كه ما ، فرمانمان را به او داده ايم . والسّلام !» .