۱۵۵۹.الإمامة و السياسة:امام حسين عليه السلام و يارانش ، در كربلا فرود آمدند و ميان آنان و آب ، تپّه اى بود. امام حسين عليه السلام و يارانش ، خواستند كه آب بنوشند ؛ امّا دشمن ، ميان آنان و آب ، مانع شدند . شهر بن حَوشَب ، به امام حسين عليه السلام گفت: از آن نمى نوشيد تا آن گاه كه از آبِ جوشان دوزخ بنوشيد .
عبّاس بن على عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! ما بر حق هستيم . آيا بجنگيم ؟
فرمود : «آرى» .
او نيز بر اسبش سوار شد و برخى يارانش را بر اسب ها نشاند و به آنان ، حمله بُرد و آنان را از اطراف آب ، كنار زد تا آن كه از آن نوشيدند و سيراب شدند .
۱۵۶۰.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى ـ در ماجراى باز داشتن امام عليه السلام از آب ـ :ابن سعد ، مردى به نام عمرو بن حَجّاج زُبيدى را فرا خواند و سواران فراوانى را با او همراه كرد و به او فرمان داد تا بر راه آبى كه كنار لشكرگاه امام حسين عليه السلام بود ، فرود آيد . سواران ، بر راه آب ، فرود آمدند .
[ از آن سو ، ] هنگامى كه تشنگى حسين عليه السلام و يارانش شدّت گرفت ، برادرش عبّاس عليه السلام را فرا خواند و سى سوار و بيست پياده را با او همراه كرد و بيست مَشك به آنان داد . آنان ، در دلِ شب ، به فراتْ نزديك شدند . عمرو بن حَجّاج گفت: كيست ؟
هلال بن نافِع جَمَلى به او گفت: من پسرعموى تو ، از ياران حسين عليه السلام هستم . آمده ام تا از اين آبى كه از ما دريغ كرده ايد ، بنوشم .
عمرو به او گفت: بنوش . گوارايت باد !
نافع گفت: واى برتو ! چگونه به من فرمان مى دهى كه از آب بنوشم ، در حالى كه حسين عليه السلام و همراهانش ، از تشنگى در حال مرگ اند؟!
عمرو گفت: راست مى گويى . اين را مى دانم ؛ امّا فرمانى به ما داده شده است و ناگزيريم كه اين فرمان را به انجام برسانيم .
هلال ، يارانش را فرا خواند و به درون فرات رفتند . عمرو نيز يارانش را فرا خواند تا مانعِ آنان شوند . هر دو گروه ، بر سرِ آب ، سخت با هم درگير شدند . دسته اى مى جنگيدند و دسته اى ، مَشك ها را از آب ، پُر مى كردند . گروهى از ياران عمرو بن حَجّاج ، كشته شدند ؛ ولى هيچ يك از ياران حسين عليه السلام ، كشته نشدند . سپس آن گروه ، با آب به لشكرگاهشان باز گشتند و حسين عليه السلام و همراهانش ، آب نوشيدند . عبّاس عليه السلام ، آن روز، «سَقّا (آب آور) » ناميده شد» .