۱۵۵۸.تاريخ الطبرىـ به نقل از حُمَيد بن مسلم ـ: هنگامى كه تشنگى بر حسين عليه السلام و يارانش سخت شد، برادرش عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام را فرا خواند و او را با سى سوار و بيست پياده ، با بيست مَشك ، روانه كرد . آنان ، شبْ هنگام ، خود را به نزديكى آب رساندند و پيشاپيش آنان، نافِع بن هِلال جَمَلى ، پرچم را مى بُرد .
عمرو بن حَجّاج زُبيدى گفت: كيست ؟
پس [جلوتر] آمد و گفت ۱ : براى چه آمده اى ؟
گفت: آمده ايم تا از اين آبى كه ما را از آن ، باز داشته ايد، بنوشيم .
عمرو گفت: بنوش. گوارايت باشد !
نافِع گفت : نه . به خدا سوگند ، قطره اى از آن نمى نوشم ، در حالى كه حسين عليه السلام و اين گروه از يارانش كه مى بينى ، تشنه هستند .
آنان ، بر نافع در آمدند . عمرو بن حَجّاج گفت: سيراب كردن اين دسته ، راهى ندارد . ما براى آن كه آنان را از آب ، باز بداريم ، اين جا گماشته شده ايم. هنگامى كه ياران نافِع به او نزديك شدند، به پيادگانش گفت: مَشك هايتان را پُر كنيد .
پيادگان ، دويدند و مَشك هايشان را پُر كردند . عمرو و يارانش هم به سوى آنها دويدند . عبّاس بن على عليه السلام و نافِع بن هِلال نيز به آنان ، حمله كردند و آنها را [ از آسيب رساندن به پيادگان ]باز داشتند . سپس به جايگاهشان باز گشتند و گفتند: برويد . آن گاه ، در دفاع از آنان ، رو به روى عمرو بن حَجّاج ايستادند . عمرو و يارانش ، به آنان حمله كردند و آنان را مقدارى [ عقب ] راندند . سپس مردى از قبيله صُدا ، از ياران عمرو بن حَجّاج ، نيزه اى از نافِع بن هِلال خورد و گمان كرد كه چيزى نيست ؛ امّا زخم آن ، چرك كرد و به سبب همان ، مُرد . ياران حسين عليه السلام با مَشك ها آمدند و برايش ، آب آوردند.