۱۵۴۸.المناقب، ابن شهرآشوب:عمر بن سعد ، با چهارهزار تن آمد تا بر حسين عليه السلام ، فرود آمد و فردايش ، قُرّة بن قيس حَنظَلى را روانه كرد تا هدف از آمدنش را بپرسد. هنگامى كه پيغامش را رساند، امام حسين عليه السلام فرمود : «اهالى سرزمينتان، به من نوشته اند كه بيايم ؛ امّا اگر [ آمدن ] مرا خوش نمى داريد، باز مى گردم» .
هنگامى كه عمر ، پاسخش را شنيد، آن را به ابن زياد نوشت . هنگامى كه ابن زياد ، نامه عمر را خواند ، گفت :
اكنون كه چنگال هايمان در او فرو رفته استاميد نجات دارد ؛ امّا هيچ راه گريزى نيست .
سپس به عمر نوشت: به حسين ، عرضه بدار كه خود و همه يارانش با يزيد ، بيعت كنند . چون چنين كرد، ما رأى خود را صادر مى كنيم ، و اگر خوددارى نمود، او را نزد من بياور .
۱۵۴۹.الإرشادـ به نقل از حُمَيد بن مسلم ـ: هنگامى كه امام حسين عليه السلام ، فرود آمدن لشكرها را با عمر بن سعد در نينوا و كمك دادنشان براى نبرد با او را ديد، به سوى عمر بن سعد فرستاد كه : «مى خواهم تو را ببينم» .
يك شب ، گِرد هم آمدند و مدّتى طولانى با هم آهسته ، گفتگو كردند. سپس عمر بن سعد ، به جاى خود باز گشت و به عبيد اللّه بن زياد نوشت : «امّا بعد، خداوند ، آتش جنگ را خاموش كرد و ما را بر يك كلمه ، گِرد آورد و كار امّت را به سامان آورد. اين ، حسين است كه به من پيشنهاد داده است به همان جا كه از آن آمده ، باز گردد ، يا به مرزى از مرزهاى مسلمانان برود تا مانند يك مسلمان ، حقوق و وظايفى داشته باشد ، يا نزد اميرمؤمنان يزيد بيايد و دست در دست او بگذارد و به رأى او گردن نهد ؛ و اين ، رضايت شما و صلاحِ امّت را فراهم مى آورد».
عبيد اللّه ، هنگامى كه نامه را خواند ، گفت : اين ، نامه مردى خيرخواه و دلسوز براى قومش است .
شمر بن ذى الجوشن ، برخاست و به ابن زياد گفت : آيا اين را از او مى پذيرى ، در حالى كه به سرزمينت وارد شده و در كنار تو فرود آمده است ؟ به خدا سوگند ، اگر از سرزمين تو برود و دست بيعت به تو ندهد ، قوى تر مى شود و تو ، ضعيف تر و ناتوان تر . پس اين اختيار را به او مده ، كه نشانِ سستى است ؛ بلكه او و يارانش ، بايد بر حكم تو گردن نهند . پس اگر كيفر دادى ، اختيار دارى ، و اگر بخشيدى ، حقّ توست .
ابن زياد به او گفت : خوب گفتى ! رأى ، همان رأى تو باشد . اين نامه را براى عمر بن سعد ببر . بايد به حسين و يارانش ، پيشنهاد دهد كه به حكم من ، گردن بنهند . اگر چنين كردند، آنان را تسليم شده ، به سوى من بفرستد و اگر خوددارى كردند ، با آنان بجنگد . اگر عمر بن سعد ، چنين كرد ، تو [ اى شمر ! ] گوش به فرمان و مطيع او باش ، و اگر از جنگيدن با آنها خوددارى نمود، تو فرمانده لشكرى . گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست ... .
شمر ، نامه عبيد اللّه را براى عمر بن سعد آورد . چون بر او وارد شد و آن را خواند، عمر به او گفت: واى بر تو ! چه مى خواهى ؟ خداوند ، خانه ات را نزديك نكند ( آواره ات كند) ! خدا ، آنچه را آورده اى ، برايت زشت سازد ! به خدا سوگند ، من گمان مى كنم كه تو ، او را از پذيرش آنچه به وى نوشته بودم ، باز داشته اى و كارمان را بر ما ، تباه نموده اى ! .