۱۵۴۴.تذكرة الخواصّ :در برخى نسخه ها آمده است كه حسين عليه السلام به عمر بن سعد فرمود : «يا بگذاريد كه به مدينه باز گردم ، يا نزد يزيد بروم و دست در دستش بگذارم» .
اين ، سخن درستى نيست ؛ زيرا عُقبَة بن سَمْعان ، گفته است : من از مدينه تا عراق ، همراه حسين عليه السلام بودم و همواره تا هنگام شهادتش ، او را همراهى كردم ؛ امّا ـ به خدا سوگند ـ ، اين سخن را از او نشنيدم.
۱۵۴۵.المناقب، ابن شهرآشوب :حسين بن على عليه السلام ، به عمر بن سعد فرمود : «آنچه چشمم را روشن مى كند ، اين است كه تو پس از من ، جز اندكى از گندم عراق ، نخواهى خورد» .
عمر ، به ريشخند گفت: اى ابا عبد اللّه ! به جايش ، جو هست !
او ، همان گونه كه حسين عليه السلام گفته بود، به فرمان روايىِ رى نرسيد و مختار ، او را كُشت .
۱ / ۹
نامه ابن سعد به ابن زياد و پاسخ او
۱۵۴۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از حسّان بن فائد بن بُكَير عَبَسى : ـگواهى مى دهم وقتى نامه عمر بن سعد به عبيد اللّه بن زياد رسيد ، من آن جا بودم. در آن ، نوشته بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد ، هنگامى كه بر حسين عليه السلام فرود آمدم، پيكم را به سوى او فرستادم و از كار و مقصود و خواسته اش ، جويا شدم. او گفت : اهالى اين سرزمين، به من نامه نوشته اند و فرستادگان آنها نزد من آمده ، از من خواسته اند كه بيايم و من ، آمده ام ؛ امّا اكنون ، اگر [ آمدن ] مرا خوش نمى دارند و از تصميمى كه فرستادگانشان برايم آورده بودند، منصرف شده اند، من نيز باز مى گردم » .
هنگامى كه نامه را براى ابن زياد خواندند ، گفت :
اكنون كه چنگال هايمان در او فرو رفته استاميد نجات دارد ؛ ولى هيچ راه گريزى نيست.
آن گاه عبيد اللّه بن زياد ، به عمر بن سعد ، نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را گفتى ، فهميدم . به حسين ، پيشنهاد بده كه خودش و همه يارانش با يزيد ، بيعت كنند . چون چنين كرد، تصميم خود را مى گيريم . والسّلام ! ».
هنگامى كه نامه به عمر بن سعد رسيد ، گفت : فكرش را مى كردم كه ابن زياد ، [ حسين را ]آسوده نخواهد گذاشت !