۱ / ۸
ديدار امام عليه السلام و ابن سعد، ميان دو لشكر
۱۵۴۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مِخنَف ـ: ابو جَناب ، ازهانى بن ثُبَيت حَضرَمى ـ كه شاهد كشته شدن حسين عليه السلام بوده است ـ برايم نقل كرد كه : حسين عليه السلام ، عمرو بن قَرَظَة بن كعب انصارى را به سوى عمر بن سعد فرستاد كه [ بگويد ] : «امشب ، با من ميان لشكر من و لشكر خودت ، ديدار كن» .
عمر بن سعد ، با حدود بيست سوار ، بيرون آمد و حسين عليه السلام نيز با همين حدود همراه ، آمد . چون همديگر را ديدند، حسين عليه السلام به يارانش فرمان داد كه از او دور شوند . عمر بن سعد نيز به يارانش ، همين گونه فرمان داد .
ما از آنها جدا و دور شديم ، به گونه اى كه صدا و سخنشان را نشنويم . آن دو ، سخن گفتن را طول دادند تا پاسى از شب گذشت و هر يك از آنان با يارانش ، به سوى لشكر خود رفتند. مردم ، از روى گمان، سخنان ميان آنان را چنين بازگو كردند كه حسين عليه السلام به عمر بن سعد ، گفته است: «همراه من به نزد يزيد بن معاويه بيا و هر دو ، لشكر را رها كنيم» .
عمر گفت: در اين صورت ، خانه ام ويران مى شود .
حسين عليه السلام فرمود: «من ، آن را برايت مى سازم» .
عمر گفت: مِلك و مزرعه ام را مى گيرند.
حسين عليه السلام فرمود: «من ، بهتر از آن را از مِلكم در حجاز ، به تو مى دهم» ؛ امّا عمر ، از اين سخن ، خوشش نيامد .
مردم ، اين [ نقل قول ها ] را مى گويند و ميان آنان ، رواج يافته است، بدون آن كه چيزى از آن را شنيده باشند و يا دانسته باشند.
و امّا آنچه مُجالِد بن سعيد و صَقعَب بن زُهَير اَزْدى و محدّثان ديگر براى ما گفته اند، همان است كه گروه محدّثان ، بر آن هستند و گفته اند كه امام حسين عليه السلام فرمود: «يكى از سه پيشنهاد مرا بپذيريد : يا به همان جايى كه از آن جا آمده ام ، باز گردم يا دستم را در دست يزيد بن معاويه بگذارم و ميان من و خود ، حكم كند يا مرا به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه مى خواهيد ، بفرستيد و من هم مانند يكى از ساكنان همان جا مى شوم ، با همان وظايف و حقوق» .
امّا عبد الرحمان بن جُندَب ، برايم از عُقبَة بن سَمْعان نقل كرد كه : همراه حسين عليه السلام بودم و با او از مدينه به مكّه ، و از مكّه به عراق آمدم و تا هنگام شهادتش از او جدا نشدم و كلمه اى با مردم ، چه در مدينه ، چه در مكّه ، چه در راه ، چه در عراق و چه در ميان لشكر تا روز شهادتش ، سخن نگفت، جز آن كه من ، آن را شنيدم .
بدانيد كه ـ به خدا سوگند ـ ، حسين عليه السلام ، آنچه را كه مردم مى گويند و مى پندارند ، به آنان ، واگذار نكرد . او ، نه گفت كه [مى خواهد] دست در دست يزيد بن معاويه بگذارد ، نه [خواست كه] او را به مرزى از مرزهاى مسلمانان بفرستند ؛ بلكه فرمود : «مرا وا بگذاريد كه در اين زمين پهناور بروم تا ببينم كه كار مردم ، به كجا مى انجامد» .