۱۵۰۶.الفتوح :در اين هنگام ، نامه اى از كوفه رسيد: «از عبيد اللّه بن زياد ، به حُرّ بن يزيد . امّا بعد ، برادرم! وقتى نامه ام به تو رسيد ، بر حسين ، سخت بگير و از او جدا مشو تا او را نزد من بياورى . به فرستاده ام دستور داده ام كه از تو جدا نشود تا مراقب اجراى دستورم باشد. والسلام!» .
حُر ، چون نامه را خواند ، به دنبال ياران مورد اعتمادش فرستاد و گفت: واى بر شما! نامه عبيد اللّه بن زياد رسيده و دستور داده كه با حسين كارى كنم كه او را خوش نمى آيد . به خدا سوگند ، دلم همراهى نمى كند و بدين كار ، رضايت نمى دهد.
مردى از ياران حرّ بن يزيد ـ كه كنيه اش ابو شَعثا كِنْدى بود ـ به فرستاده عبيد اللّه بن زياد نگريست و به وى گفت: براى چه آمده اى ، مادرت به عزايت بنشيند؟
آن مرد گفت: امر پيشوايم را اطاعت كردم و به بيعتم وفا نمودم و نامه اميرم را آوردم.
ابو شعثا به وى گفت: پروردگارت را نافرمانى كردى و پيشوايت را اطاعت كردى و خود را هلاك ساختى و براى خود ، ننگ خريدى. بد پيشوايى است، پيشواى تو! خداوند عز و جل فرمود : «آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به سوى جهنّم ، دعوت مى كنند و روز قيامت ، يارى نمى بينند» .