۷ / ۳۳
نامه ابن زياد به حُر ، جهت سختگيرى بر امام عليه السلام
۱۵۰۵.تاريخ الطبرىـ به نقل از عقبة بن سَمعان ـ: چون صبح شد ، حسين عليه السلام فرود آمد و نماز صبح را خواند. آن گاه با شتاب ، سوار شد و ياران خود را به جانب چپ برد و مى خواست كه پراكنده شان كند ؛ امّا حُر مى آمد و آنها را بر مى گردانْد . حسين عليه السلام نيز او را بر مى گردانْد و چون آنها را به سوى كوفه مى راند، مقاومت مى كردند و راهِ بالا ، در پيش مى گرفتند و همچنان با هم راه مى پيمودند تا به نينوا رسيدند ؛ جايى كه حسين عليه السلام ، آن را منزلگاه قرار داد .
در اين وقت ، سوارى بر اسبى اصيل ، پديدار شد كه مسلّح بود و كمانى بر شانه داشت و از كوفه مى آمد. همگى ايستادند و منتظرش بودند . چون به آنها رسيد ، به حرّ بن يزيد و يارانش سلام گفت ؛ امّا به حسين عليه السلام و يارانش سلام نگفت. آن گاه نامه اى به حر داد كه از ابن زياد بود و چنين نوشته بود: «وقتى نامه من به تو رسيد و فرستاده ام نزد تو آمد، بر حسين ، سخت بگير و او را در بيابانِ بى حصار و آب ، فرود آور. به فرستاده ام دستور داده ام با تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر بياورد كه دستور مرا اجرا كرده اى. والسّلام !» .
حُر ، وقتى نامه را خواند ، بِدانها گفت: اين ، نامه امير عبيد اللّه بن زياد است كه به من دستور مى دهد تا شما را در همان جا كه نامه اش به من مى رسد ، نگه دارم. اين ، فرستاده اوست كه گفته از من جدا نشود تا نظر وى اجرا شود.
ابو شعثا يزيد بن زياد بن مُهاصر كِنْدى بَهْدَلى، به فرستاده عبيد اللّه بن زياد نگريست و رو به او كرد و گفت: مالك بن نُسَير بَدّى هستى؟
گفت: آرى .
او نيز يكى از مردم كِنْده بود.
يزيد بن زياد به او گفت: مادرت عزادارت شود! براى چه آمده اى؟
گفت: در آنچه آمده ام! پيشوايم را اطاعت كرده ام و به بيعتم ، عمل كرده ام .
ابو شعثا گفت: پروردگار را نافرمانى كرده اى و از پيشواى خويش ، در هلاكت خويش ، اطاعت كرده اى و ننگ و جهنّم به دست آورده اى ، كه خداوند عز و جلمى فرمايد : «آنها را پيشوايان ، قرار داديم كه به سوى جهنّم دعوت كنند و روز رستاخيز ، يارى نمى بينند» . پيشواى تو ، چنين است.
حُر ، جماعت را وادار كرد كه در همان مكان بى آب و آبادى ، فرود آيند.
گفتند: بگذار ما در اين دهكده ، فرود آييم ـ و مقصودشان ، نينوا بود ـ يا در اين دهكده ـ كه مقصودشان غاضريّه بود ـ يا در آن ديگرى ـ كه مقصودشان شُفَيّه بود ـ .
گفت: نه! به خدا ، قدرت اين كار را ندارم . اين مرد را براى مراقبت از من فرستاده اند.
زُهَير بن قَين گفت: اى پسر پيامبر خدا! جنگ با اينان، آسان تر از جنگ با كسانى است كه پس از اين به مقابله ما مى آيند . به جان خودم سوگند، از پىِ اينان كه مى بينى ، كسانى به سوى ما مى آيند كه تاب مقابله با آنها را نداريم.
حسين عليه السلام فرمود : «من ، كسى نيستم كه جنگ را آغاز كنم» .
گفت: ما را به سوى اين دهكده ببر و در آن جا فرود آى كه امن است و بر كنار فرات است ، و اگر نگذاشتند ، با آنها مى جنگيم ، كه جنگ با آنها ، آسان تر از جنگ با كسانى است كه از پىِ آنها مى رسند.
حسين عليه السلام فرمود : «اين ، چه دهكده اى است؟» .
گفت: عَقْر . ۱
حسين عليه السلام فرمود : «خدايا! از عَقْر ، ۲ به تو پناه مى برم» .
آن گاه فرود آمد و اين به روز پنج شنبه، دوم محرّم سال شصت و يكم بود.
چون فردا شد ، عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، با چهار هزار نفر از كوفه بر آنها وارد شدند.