257
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پنجم

۷ / ۳۰

آمدن چهار نفر از كوفه به همراه طِرِمّاح بن عَدى به سوى امام عليه السلام

۱۴۹۳.تاريخ الطبرىـ به نقل از عقبة بن ابى عَيزار ـ: حُرّ بن يزيد رياحى با يارانش از يك سو مى رفت و حسين عليه السلام از سوى ديگر مى رفت، تا به عُذَيب الهِجانات رسيدند كه شترهاى سفيد نعمان ، در آن جا چرا مى كردند. ناگهان ، چهار كس را ديدند كه از كوفه مى آمدند و بر مَركب هاى خويش بودند و اسبى را به نام «كامل» كه از اسب هاى نافع بن هلال بود ، يدك مى كشيدند . راه نمايشان ، طِرِمّاح بن عَدى، سوار بر اسب خويش ، همراهشان بود و شعرى به اين مضمون مى خواند:

اى شتر من! از اين كه مى رانمت ، بيم مكنو شتاب كن كه پيش از سحرگاهان ،
با بهترينِ سواران و بهترينِ مسافران ،به مرد والانسب برسى ؛
بزرگوار آزاده گشاده دلكه خدا او را براى بهترين كار ، آورْد .
خداوند ، او را براى هميشه روزگار ، باقى بدارد!
چون به حسين عليه السلام رسيدند ، اين اشعار را براى وى خواندند ، كه فرمود : «به خدا ، من اميدوارم كه آنچه خدا براى ما خواسته، نيك باشد : كشته شويم يا ظفر يابيم» .
حُرّ بن يزيد آمد و گفت: اين كسانى كه از مردم كوفه اند ، جزو همراهان تو نبوده اند و من ، آنها را حبس مى كنم يا بر مى گردانم.
حسين عليه السلام فرمود : «از آنها، همانند خويش ، دفاع مى كنم . آنها ياران و پشتيبانان من اند . تعهّد كرده بودى كه متعرّض من نشوى تا نامه اى از ابن زياد براى تو بيايد» .
گفت: آرى؛ امّا آنان با تو نيامده بودند.
فرمود : «آنها ياران من اند و همانند كسانى هستند كه همراه من بوده اند . اگر به قرارى كه ميان من و تو بوده ، عمل نكنى ، با تو پيكار مى كنم» .
حُر ، از آنها دست برداشت.
آن گاه حسين عليه السلام به آنها فرمود : «به من از مردم پشت سرتان ، خبر بدهيد» .
مُجَمِّع بن عبد اللّه عائذى ـ كه يكى از آن چهار نفر بود ـ گفت: به بزرگان قوم ، رشوه هاى كلان داده اند و جوال هايشان را پُر كرده اند كه دوستى شان را جلب كنند و به صف خويش ببرند . آنان بر ضدّ تو ، متّفق اند. بقيّه مردم ، دل هايشان به تو مايل است ؛ امّا فردا شمشيرهايشان بر ضدّ تو كشيده مى شود.
فرمود : «به من بگوييد آيا از پيكى كه به سوى شما فرستاده ام ، خبر داريد؟» .
گفتند: چه كسى بود؟
فرمود : «قيس بن مُسْهِر صَيداوى» .
گفتند: آرى .
حُصَين بن تَميم، ۱ او را گرفت و نزد ابن زياد فرستاد . ابن زياد به او دستور داد كه تو و پدرت را لعنت كند ؛ ولى او بر تو و پدرت درود گفت و ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به يارى تو خواند و آنان را از آمدنت خبر داد . ابن زياد نيز فرمان داد تا وى را از بالاى قصر ، به زير انداختند.
اشك در چشم حسين عليه السلام آمد و نتوانست آن را نگه دارد. آن گاه فرمود : «بعضى از ايشان ، تعهّد خويش را به سر برده اند [و به شهادت رسيدند] و بعضى از ايشان ، منتظرند و به هيچ وجه ، تغييرى نيافته اند» . خدايا! بهشت را جايگاه ما و آنها قرار ده و ما و آنها را در محلّ رحمت خويش و ذخيره هاى خواستنى ثوابَت، فرا هم آور» .
ابو مِخنَف مى گويد: جميل بن مَرثَد (از بنى مَعَن) ، در باره طِرِمّاح بن عَدى برايم نقل كرد كه طِرِمّاح به حسين عليه السلام نزديك شد و گفت: به خدا سوگند ، مى نگرم ؛ ولى كسى را با تو نمى بينم . اگر جز همين كسانى كه اينك مراقب تو اند ، كسى به جنگت نيايد، بس است . يك روز پيش از آن كه از كوفه در آيم و به سوى تو بيايم ، بيرون كوفه چندان كس ديدم كه هرگز بيش از آن جماعت را به يك جا نديده بودم.
در باره آنها پرسش كردم . گفتند: فراهم آمده اند كه رژه بروند و براى مقابله با حسين ، روانه شوند. تو را به خدا ، اگر مى توانى يك وجب جلو نروى ، نرو! اگر مى خواهى به شهرى فرود آيى كه خدا تو را در آن جا محفوظ دارد تا كار خويش را ببينى و بنگرى كه چه خواهى كرد، حركت كن تا تو را به كوهستان محفوظ ما ـ كه اَجَأ نام دارد ـ برسانم . به خدا در آن جا از شاهان غَسّان و حِميَر و از نعمان بن مُنذر و سياه و سرخ ، محفوظ بوده ايم. به خدا ، هرگز در آن جا خوارى اى بر ما وارد نشده است . من نيز با تو مى آيم تا تو را در دهكده فرود آورم . آن گاه نزد مردان طَى ۲ ، پيكى مى فرستم كه در اَجَأ و سَلمى ، اقامت دارند . به خدا ، ده روز نمى گذرد كه مردم طى ، پياده و سواره به سوى تو رو مى كنند .
هر چند مدّت كه مى خواهى ، ميان ما بمان. اگر حادثه اى رخ دهد ، من متعهّدم كه بيست هزار مرد طايى با شمشيرهاى خويش ، پيشِ روى تو به پيكار بِايستند. به خدا تا يكى از آنها زنده باشد ، به تو دست نمى يابند.
حسين عليه السلام فرمود : «خدا ، تو و قومت را پاداش نيك دهد! ميان ما و اين مردم، عهدى است كه با وجود آن ، نمى توان باز گشت و نمى دانيم كار ما و آنها به كجا مى انجامد» .
ابو مِخنَف مى گويد : جميل بن مَرثَد ، برايم نقل كرد كه طِرِمّاح بن عَدى گفت: با وى وداع كردم و گفتم: خدا ، شرّ جن و اِنس را از تو دور بگردانَد! از كوفه براى كسانم آذوقه گرفته ام و خرجىِ آنها ، پيش من است . مى روم و اين را پيششان مى نهم و إن شاء اللّه ، نزد تو مى آيم. وقتى آمدم ، به خدا كه از جمله ياران تو خواهم بود.
فرمود : «اگر چنين خواهى كرد، بشتاب . خدا ، تو را رحمت كند!» .
دانستم كه از كار آن كسان ، نگران است كه به من مى گويد بشتابم.
چون پيش خانواده ام رسيدم و لوازمشان را دادم و وصيّت كردم، مى گفتند: اين بار ، رفتارى مى كنى كه پيش از اين ، نمى كردى!
مقصود خويش را با آنها بگفتم و از راه بنى ثُعَل ، روان شدم . چون به عُذَيب الهِجانات رسيدم، سَماعة بن بدر به من رسيد و خبر كشته شدن حسين عليه السلام را داد ، كه از همان جا باز گشتم.

1.در اكثر منابع، «حُصَين بن نُمَير» آمده است كه صحيح تر به نظر مى رسد.

2.ر . ك : نقشه شماره ۳ در پايان همين جلد .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پنجم
256

۷ / ۳۰

إقبالُ أربَعَةِ نَفَرٍ مِنَ الكوفَةِ مَعَهُمُ الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِيٍّ إلَى الإِمامِ عليه السلام

۱۴۹۳.تاريخ الطبري عن عقبة بن أبيالعَيزار :كانَ [الحُرُّ بنُ يَزيدَ الرِّياحِيُّ] يَسيرُ بِأَصحابِهِ في ناحِيَةٍ ، وحُسَينٌ عليه السلام في ناحِيَةٍ اُخرى ، حَتّى انتَهَوا إلى عُذَيبِ الهِجاناتِ ، وكانَ بِها هَجائِنُ ۱ النُّعمانِ تَرعى هُنالِكَ ، فَإِذا هُم بِأَربَعَةِ نَفَرٍ قَد أقبَلوا مِنَ الكوفَةِ عَلى رَواحِلِهِم ، يَجنُبونَ ۲ فَرَسا لِنافِعِ بنِ هِلالٍ ـ يُقالُ لَهُ الكامِلُ ـ ومَعَهُم دَليلُهُمُ الطِّرمّاحُ بنُ عَدِيٍّ عَلى فَرَسِهِ ، وهُوَ يَقولُ :

يا ناقَتي لا تَذعَري مِن زَجريوشَمِّري قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ
بِخَيرِ رُكبانٍ وخَيرِ سَفرِحَتّى تَحِلّي بِكَريمِ النَّجرِ
الماجِدِ الحُرِّ رَحيبِ الصَّدرِأتى بِهِ اللّهُ لِخَيرِ أمرِ
ثَمَّتَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ
قالَ : فَلَمَّا انتَهَوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام أنشَدوهُ هذِهِ الأَبياتَ ، فَقالَ : أما وَاللّهِ إنّي لَأَرجو أن يَكونَ خَيرا ما أرادَ اللّهُ بِنا ، قُتِلنا أم ظَفِرنا .
قالَ : وأقبَلَ إلَيهِمُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ ، فَقالَ : إنَّ هؤُلاءِ النَّفَرَ الَّذينَ مِن أهلِ الكوفَةِ لَيسوا مِمَّن أقبَلَ مَعَكَ ، وأنَا حابِسُهُم أو رادُّهُم .
فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لَأَمنَعَنَّهُم مِمّا أمنَعُ مِنهُ نَفسي ، إنَّما هؤُلاءِ أنصاري وأعواني ، وقَد كُنتَ أعطَيتَني ألّا تَعرِضَ لي بِشَيءٍ حَتّى يَأتِيَكَ كِتابٌ مِنِ ابنِ زِيادٍ .
فَقالَ : أجَل ، لكِن لَم يَأتوا مَعَكَ ! قالَ : هُم أصحابي ، وهُم بِمَنزِلَةِ مَن جاءَ مَعي ، فَإِن تَمَمتَ عَلى ما كانَ بَيني وبَينَكَ وإلّا ناجَزتُكَ . قالَ : فَكَفَّ عَنهُمُ الحُرُّ .
قالَ : ثُمَّ قالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : أخبِروني خَبَرَ النّاسِ وَراءَكُم ؟
فَقالَ لَهُ مُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ العائِذِيُّ ، وهُوَ أحَدُ النَّفَرِ الأَربَعَةِ الَّذينِ جاؤوهُ : أمّا أشرافُ النّاسِ فَقَد اُعظِمَت رِشوَتُهُم ، ومُلِئَت غَرائِرُهُم ، يُستَمال وُدُّهُم ، ويُستَخلَصُ بِهِ نَصيحَتُهُم ، فَهُم إلبٌ ۳ واحِدٌ عَلَيكَ ، وأمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ ، فَإِنَّ أفئِدَتَهُم تَهوي إلَيكَ ، وسُيوفَهُم غَدا مَشهورَةٌ عَلَيكَ .
قالَ : أخبِروني ، فَهَل لَكُم بِرَسولي إلَيكُم ؟ قالوا : مَن هُوَ ؟ قالَ : قَيسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّيداوِيُّ .
فَقالوا : نَعَم ، أخَذَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ ۴ ، فَبَعَثَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَأَمَرَهُ ابنُ زِيادٍ أن يَلعَنَكَ ويَلعَنَ أباكَ ، فَصَلّى عَلَيكَ وعَلى أبيكَ ، ولَعَنَ ابنَ زِيادٍ وأباهُ ، ودَعا إلى نُصرَتِكَ ، وأخبَرَهُم بِقُدومِكَ ، فَأَمَرَ بِهِ ابنُ زِيادٍ فَاُلقِيَ مِن طَمارِ ۵ القَصرِ ؛ فَتَرَقرَقَت عَينا حُسَينٍ عليه السلام ولَم يَملِك دَمعَهُ ، ثُمَّ قالَ : «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً » ۶ . اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولَهُمُ الجَنَّةَ نُزُلاً ، وَاجمَع بَينَنا وبَينَهُم في مُستَقَرًّ مِن رَحمَتِكَ ، ورَغائِبِ مَذخورِ ثَوابِكَ .
قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني جَميلُ بنُ مَرثَدٍ مِن بَني مَعَنٍ ، عَنِ الطِّرِمّاحِ بنِ عَدِيٍّ ؛ أنَّهُ دَنا مِنَ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَهُ : وَاللّه إِنّي لَأَنظُرُ فَما أرى مَعَكَ أحَدا ، ولَو لَم يُقاتِلكَ إلّا هؤُلاءِ الَّذينَ أراهُم مُلازِميكَ لَكانَ كَفى بِهِم ، وقَد رَأَيتُ قَبلَ خُروجي مِنَ الكوفَةِ إلَيكَ بِيَومٍ ظَهرَ الكوفَةِ ، وفيهِ مِنَ النّاسِ ما لَم تَرَ عَينايَ في صَعيدٍ واحِدٍ جَمعا أكثَرَ مِنهُ ، فَسَأَلتُ عَنهُم ، فَقيلَ : اِجتَمَعوا لِيُعرَضوا ، ثُمَّ يُسَرَّحونَ إلَى الحُسَينِ .
فَأَنشُدُكَ اللّهَ إن قَدَرتَ عَلى ألّا تَقَدَّمَ عَلَيهِم شِبرا إلّا فَعَلتَ ! فإن أرَدتَ أن تَنزِلَ بَلَدا يَمنَعُكَ اللّهُ بِهِ حَتّى تَرى مِن رَأيِكَ ، ويَستَبينَ لَكَ ما أنتَ صانِعٌ ، فَسِر حَتّى اُنزِلَكَ مَناعَ جَبَلِنا الَّذي يُدعى أجَأً ، اِمتَنَعنا وَاللّهِ بِهِ مِن مُلوكِ غَسّانَ وحِميَرٍ ، ومِنَ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ ، ومِنَ الأَسوَدِ وَالأَحمَرِ ، وَاللّهِ إن دَخَلَ عَلَينا ذُلٌّ قَطُّ ؛ فَأَسيرُ مَعَكَ حَتّى اُنزِلَكَ القُرَيَّةَ ، ثُمَّ نَبعَثُ إلَى الرِّجالِ مِمَّن بِأَجَأٍ وسَلمى مِن طَيِّئٍ ۷ ، فَوَاللّهِ لا يَأتي عَلَيكَ عَشَرَةُ أيّامٍ حَتّى تَأتِيَكَ طَيِّئٌ رِجالاً ورُكبانا ، ثُمَّ أقِم فينا ما بَدا لَكَ ، فَإِن هاجَكَ هَيجٌ فَأَنَا زَعيمٌ لَكَ بِعِشرينَ ألفَ طائِيٍّ يَضرِبونَ بَينَ يَدَيكَ بِأَسيافِهِم ، وَاللّهِ لا يوصَلُ إلَيكَ أبَدا ومِنهُم عَينٌ تَطرِفُ .
فَقالَ لَهُ : جَزاكَ اللّهُ وقَومَكَ خَيرا ! إنَّهُ قَد كانَ بَينَنا وبَينَ هؤُلاءِ القَومِ قَولٌ لَسنا نَقدِرُ مَعَهُ عَلَى الاِنصِرافِ ، ولا نَدري عَلامَ تَنصَرِفُ بِنا وبِهِمُ الاُمورُ في عاقِبِهِ .
قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني جَميلُ بنُ مَرثَدٍ ، قالَ : حَدَّثَني الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِيٍّ ، قالَ : فَوَدَّعتُهُ وقُلتُ لَهُ : دَفَعَ اللّهُ عَنكَ شَرَّ الجِنِّ وَالإِنسِ ، إنّي قَدِ امتَرتُ ۸ لِأَهلي مِنَ الكوفَةِ ميرَةً ، ومَعي نَفَقَةٌ لَهُم ، فَآتيهِم فَأَضَعُ ذلِكَ فيهِم ، ثُمَّ اُقبِلُ إلَيكَ إن شاءَ اللّهُ ، فَإِن ألحَقكَ فَوَاللّهِ لَأَكونَنَّ مِن أنصارِكَ .
قالَ : فَإِن كُنتَ فاعِلاً فَعَجِّل رَحِمَكَ اللّهُ ! قالَ : فَعَلِمتُ أنَّهُ مُستَوحِشٌ إلَى الرِّجالِ حَتّى يَسأَلُنِي التَّعجيلَ .
قالَ : فَلَمّا بَلَغتُ أهلي وَضَعتُ عِندَهُم ما يُصلِحُهُم ، وأوصَيتُ ، فَأَخَذَ أهلي يَقولونَ : إنَّكَ لَتَصنَعُ مَرَّتُكَ هذِهِ شَيئا ما كُنتَ تَصنَعُهُ قَبلَ اليَومِ ! فَأَخبَرتُهُم بِما اُريدُ ، وأقبَلتُ في طَريقِ بَني ثُعَلٍ ، حَتّى إذا دَنَوتُ مِن عُذَيبِ الهِجاناتِ استَقبَلَني سَماعَةُ بنُ بَدرٍ ، فَنَعاهُ إلَيَّ ، فَرَجَعتُ . ۹

1.. الهِجَان : الإبل البيض ، يستوي فيه المذكّر والمؤنّث ، وناقة هجان : أي كريمة (مجمع البحرين : ج ۳ ص ۱۸۶۲ «هجن») .

2.جَنَبْتُ الدابّة : إذا قدتها إلى جنبك (الصحاح : ج ۱ ص ۱۰۲ «جنب») .

3.الإلبُ ـ بالفتح والكسر ـ : القوم يجتمعون على عداوة إنسان (النهاية : ج ۱ ص ۵۹ «ألب») .

4.كذا في المصدر ، وفي أكثر المصادر : «الحصين بن نمير» .

5.طَمار ـ بوزن قَطام ـ : الموضع المرتفع العالي (النهاية : ج ۳ ص ۱۳۸ «طمر») .

6.الأحزاب : ۲۳ .

7.راجع : الخريطة رقم ۳ في آخر هذا المجلد .

8.المِيرَة : الطعام يمتاره الإنسان ، وامتارَ لهم : جلبَ لهم . ويقال : مارَهُم يميرهم : إذا أعطاهم المِيرة (تاج العروس : ج ۷ ص ۵۰۰ «مير») .

9.تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۴۰۴ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۵۵۳ ، البداية والنهاية : ج ۸ ص ۱۷۳ كلاهما نحوه وراجع : تجارب الاُمم : ج ۲ ص ۶۵ ، ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج ۱ ص ۲۲۸ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4098
صفحه از 450
پرینت  ارسال به