۱۳۴۱.الفتوح :حسين عليه السلام آهنگ حركت به سوى عراق كرد. عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومى ، بر وى وارد شد و گفت: اى پسر دختر پيامبر خدا! براى خواسته اى نزد تو آمده ام و مى خواهم آن را بيان كنم . من در اين خواسته ، اهل نيرنگ نيستم . آيا آن را از من مى شنوى؟
حسين عليه السلام فرمود: «بگو . به خدا سوگند ، تو نزد من ، بدعقيده نيستى . هر چه دوست دارى ، بگو» .
او گفت: به من خبر رسيده كه به عراق مى روى و من، از اين سفر براى تو بيمناكم . تو بر مردمى وارد مى شوى كه فرمان روايانشان در آن جا حضور دارند و بيت المال ، در اختيار آنهاست و من بيم آن دارم كه آن كسى كه تو نزد او از پدر و مادرش عزيزترى ، به خاطر درهم و دينار دنيا، با تو بجنگد . از خدا، پروا كن و از اين حرم ، بيرون مرو.
حسين عليه السلام به وى فرمود: «پسرعمو! خداوند ، به تو پاداش خير دهد! مى دانم كه از روى دلسوزى چنين گفتى . هر چه خدا بخواهد ، همان مى شود ، چه بر طبق نظر تو رفتار كنم ، يا بر خلاف آن عمل نمايم» .
عمر بن عبد الرحمان، از حسين عليه السلام جدا شد ، در حالى كه مى گفت :
چه بسا مشورت دهنده اى ، كه نافرمانى مى شود و آزار مى بيند!و اى بسا بدخواهى كه خيرخواه شمرده مى شود!
۱۳۴۲.المناقب ، ابن شهرآشوب :چون حسين عليه السلام قصد بيرون رفتن [از مكّه ]كرد ، عمرو ۱ بن عبد الرحمان بن هشام مخزومى ، وى را از اين كار، بر حذر داشت.
امام عليه السلام فرمود: «پسرعمو! خداوند ، به تو پاداش نيكو دهد! هر چه مقدّر باشد ، همان مى شود و تو نزد من ، بهترين مشورت دهنده و دلسوزترين خيرخواهى» .