۱۴۴۶.الملهوف :حسين عليه السلام به سليمان بن صُرَد و مُسَيَّب بن نَجَبه و رِفاعة بن شَدّاد و گروهى از شيعيان كوفه ، نامه اى نوشت و آن را به وسيله قيس بن مُسهِر صَيداوى فرستاد.
او چون به كوفه نزديك شد، حُصَين بن نُمَير، گمارده عبيد اللّه بن زياد ، جلو او را گرفت و خواست او را تفتيش كند ، كه او نامه را بيرون آورد و پاره كرد و از بين برد . پس حُصَين ، او را نزد ابن زياد برد.
چون جلوى او قرار گرفت ، [ابن زياد] به او گفت: كيستى؟
گفت: من ، مردى از پيروان امير مؤمنان ، على بن ابى طالب ، و فرزندش هستم.
گفت: چرا نامه را پاره كردى ؟
گفت: براى آن كه ندانى در درون آن چيست .
گفت: نامه از سوى چه كسى و براى كه بود ؟
گفت: از حسين بن على ، به گروهى از مردم كوفه كه نامشان را نمى دانم.
ابن زياد ، در خشم شد و گفت: به خدا از من جدا نمى شوى ، مگر نام اين مردم را به من اطّلاع دهى، يا بالاى منبر مى روى و حسين و پدر و برادرش را نفرين مى كنى ، وگر نه ، تكّه تكّه ات مى كنم.
قيس گفت: نام مردم را كه به تو نخواهم گفت ؛ امّا نفرين بر حسين و پدر و برادرش را انجام مى دهم.
وى ، بالاى منبر رفت و خدا را سپاس گزارد و ستايش خدا گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و درود بسيار ، نثار على و فرزندانش ـ كه درود خدا بر آنان باد ـ كرد و سپس ، عبيد اللّه بن زياد، پدرش و گردن كشان بنى اميّه را لعن كرد. سپس گفت: اى مردم ! من ، فرستاده حسين بن على به سوى شمايم و او را در فلان محل ، پشت سر گذاشتم . پس به او پاسخ دهيد.
ابن زياد ، از اين موضوع، آگاه شد . فرمان داد او را از فراز قصر، فرو افكنند و از همان جا او را پرتاب كردند و در گذشت.
خبر مرگ او به حسين عليه السلام رسيد . بر او گريست و فرمود : «بار خدايا ! براى ما و پيروانمان ، جايگاهى والا قرار بده و ما و ايشان را در محلّ رحمت خويش ، گرد آور ، كه تو بر هر چيز ، توانايى» .
و مى گويند : حسين عليه السلام اين نامه را از منزلگاه حاجز نوشت و غير آن هم گفته اند .