۱۴۳۶.الإرشادـ به نقل از فرزدق ـ: مادرم را در ايّام حج در سال شصت ، به حج بردم . شترش را مى راندم و وارد حرم شدم كه حسين بن على عليه السلام را ديدم كه از مكّه ، بيرون مى رفت و شمشيرها و سپرهاى خويش را به همراه داشت.
گفتم: اين ، كاروانِ كيست؟
گفتند: از آنِ حسين بن على است .
نزد او آمدم و سلام كردم و به وى گفتم: خدا ، خواسته تو را برآورده سازد و تو را به آنچه دوست دارى ، برساند ! پدر و مادرم به فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا! چرا حج نكرده ، با شتاب مى روى؟
فرمود : «اگر شتاب نكنم، دستگيرم مى كنند».
سپس از من پرسيد : «تو كيستى ؟» .
گفتم : مردى از عرب .
به خدا بيش از اين ، كنجكاوى نكرد و سپس به من فرمود : «از اخبارِ مردم پشت سرت با من بگو» .
گفتم: از شخص آگاهى پرسيدى ! دل هاى مردم ، با تو و شمشيرهايشان ، بر ضدّ توست و تقدير (سرنوشت) ، از آسمان مى آيد و خدا ، هر چه بخواهد ، انجام مى دهد .
فرمود : «درست گفتى. كار ، دست خداست و پروردگار ما ، هر روز ، در كارى است. اگر تقدير ، چنان كه ما دوست داريم ، فرود آيد، خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گوييم ـ و او تنها ياور بر سپاس گزارى است ـ و اگر تقدير ، مانع تحقّق آرزو شود، آن كه نيّتش حق باشد و پارسايى، منش او، دور نخواهد بود».
به او گفتم: آرى. خدا ، تو را به آنچه دوست دارى ، برساند و از آنچه بيم دارى، كفايت كند!