۱۴۱۳.المحاسن و المساوئـ به نقل از ابو مَعشَر ـ: در ماه رمضان، عمرو بن سعيد بن عاص ، امير مدينه و مراسم حج شد و وليد بن عقبه، بركنار گرديد . عمرو ، چون بر منبر بالا رفت ، دچار خونْ دماغ شد .
مردى بيابانى گفت: به خدا ، براى خونريزى آمده است.
مردى با عمامه اش جلو خون را گرفت و آن مرد بيابانى گفت: به خدا سوگند ، [خونريزى، ] همه مردم را فرا مى گيرد.
[عمرو] سپس برخاست و سخنرانى كرد و عصاى دو شاخه اى به او رساندند . آن مرد عرب گفت: به خدا سوگند ، مردم ، دچار پراكندگى شدند !
آن گاه به مكّه رفت و يك روز پيش از تَرويه ، به آن جا رسيد و حسين عليه السلام [از مكّه ]بيرون رفت . به او گفتند: حسين ، بيرون رفت.
گفت: بر هر شتر و اسبى كه در ميان آسمان و زمين است، سوار شويد و در پى او برويد.
مردم ، از اين سخنِ او ، شگفت زده شدند و هر چه گشتند ، او حسين عليه السلام را نيافتند.
۱۴۱۴.الإمامة و السياسة :گفته اند : يزيد بن معاويه، خالد بن حَكَم را از حكومت مدينه بركنار كرد و به جاى او ، عثمان بن محمّد بن ابى سفيان ثقفى را گمارد. حسين بن على عليه السلام و عبد اللّه بن زبير به مكّه رفتند. عثمان بن محمّد ، از شام به عنوان فرماندار مدينه و مكّه و [عهده دارِ ]مراسم رمضان آمد. وقتى وى در مكّه بر منبر قرار گرفت ، از بينى اش خون آمد. مردى كه رو به روى او بود ، گفت: به خدا سوگند ، تو براى خونريزى آمده اى .
مردى ديگر با عمامه اش جلو خون را گرفت و آن مرد گفت : آرى ! به خدا [ خونريزى ] ، همه مردم را فرا مى گيرد .
آن گاه [عثمان بن محمّد] به خطبه آغاز كرد و عصايى را كه دو شاخه داشت، بر گرفت . آن مرد گفت: آرام باشيد. به خدا ، مردم را دچار چنددستگى خواهد كرد .
وى فرود آمد و مردم به حسين عليه السلام گفتند: اى ابا عبد اللّه ! چه خوب مى شد اگر جلو مى رفتى و با مردم ، نماز مى گزاردى !
حسين عليه السلام مى خواست چنين كند كه مؤذّن آمد و اقامه گفت و عثمان ، پيش آمد و تكبير گفت و به حسين عليه السلام گفت: اگر از امامت جماعت، خوددارى مى كنى، بيرون برو .
فرمود: «نماز به جماعت، بهتر است» .
حسين عليه السلام نماز را [به جماعت] خواند و [از مسجد] بيرون رفت . عثمان ، هنگامى كه نمازش پايان يافت ، دريافت كه حسين عليه السلام بيرون رفته است. گفت: بر هر شترى در ميان آسمان و زمين ، سوار شويد و او را جستجو كنيد .
ولى هر چه گشتند، او را نيافتند . سپس [عثمان] به مدينه وارد شد .