۱۴۱۱.الكامل فى التاريخ :حسين عليه السلام روز تَرْوِيَه ، حركت كرد و فرستادگان عمرو بن سعيد بن عاص ـ كه از سوى يزيد بن معاويه با برادرش يحيى ، امير حجاز بود ـ به او اعتراض كردند و او را از رفتن ، باز مى داشتند ؛ ولى حسين عليه السلام نپذيرفت و حركت كرد ، و به روى هم تازيانه زدند ؛ ولى حسين عليه السلام و يارانش، نپذيرفتند.
۱۴۱۲.العقد الفريدـ به نقل از ابو عُبَيد قاسم بن سلّام ـ: عمرو بن سعيد در رمضان ، امير مدينه و مراسم حج شد و وليد بن عُقبه بركنار گرديد. عمرو ، چون بر منبر ايستاد، دچار خون دماغ شد. عربى بيابانى گفت: خاموش باش ! به خدا ، با خون ، نزد ما آمد.
مردى با عمامه ، جلو خون دماغ او را گرفت و عرب گفت: خاموش باش ! به خدا [ خونريزى ، ]همه مردم را در بر مى گيرد .
پس عمرو بن سعيد ايستاد و سخنرانى كرد و عصاى دو شاخه اى براى او آوردند. عرب گفت : به خدا ، مردم ، شاخه شاخه شدند.
سپس عمرو بن سعيد به مكّه رفت و يك روز پيش از ترويه بِدان جا رسيد . مردم بر حسين عليه السلام وارد شدند و گفتند : اى ابا عبد اللّه ! اى كاش براى مردم ، نماز مى خواندى و در خانه ات بار عام مى دادى !
در اين هنگام ، مؤذّن آمد و براى نماز ، اقامه گفت و عمرو بن سعيد جلو آمد و تكبير گفت [ و نماز گزارد ] . به حسين عليه السلام گفته شد : اگر جلو نمى افتى، بيرون رو .
فرمود : «نماز جماعت ، بافضيلت تر است». آن گاه ، نماز گزارد و بيرون رفت .
چون عمرو بن سعيد [ از نماز جماعت ] باز گشت، شنيد كه حسين عليه السلام حركت كرده است. دستور داد كه : به دنبالش برويد . هر شترى را كه در ميان آسمان و زمين است ، سوار شويد و به دنبالش برويد.
مردم ، از اين گفته او شگفت زده شدند و به جستجوى او رفتند ؛ ولى وى را پيدا نكردند.