۱ / ۲۳
حال زينب عليها السلام در شب عاشورا
۱۵۹۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از حارث بن كعب و ابو ضحّاك ، از امام زين العابدين عليه السلام ـ: در شبى كه بامدادش پدرم به شهادت رسيد ، نشسته بودم و عمّه ام زينب عليهاالسلام ، از من پرستارى مى كرد كه پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و حُوَى ، ۱ غلام ابو ذر غِفارى ، نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشير ايشان ، مشغول بود ، و پدرم مى خواند :
«اى روزگار ! اُف بر دوستى ات !چه قدر بامدادها و شامگاه هايى داشته اى
كه در آنها ، همراه و يا جوينده اى كُشته شدهكه روزگار ، از آوردن همانندش ، ناتوان است !
و كار ، با [ خداى ] بزرگ استو هر زنده اى ، اين راه را مى پيمايد» .
دو يا سه بار ، اين شعر را خواند تا آن جا كه فهميدم و دانستم كه منظورش چيست . گريه ، راه گلويم را بست ؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه بلا ، فرود مى آيد ؛ امّا عمه ام نيز آنچه را من شنيدم ، شنيد و چون مانند ديگر زنان ، دلْ نازك و بى تاب بود ، نتوانست خود را نگاه دارد . بيرون پريد و در حالى كه لباسش را بر روى زمين مى كشيد و درمانده شده بود ، خود را به امام عليه السلام رساند و گفت : وا مصيبتا ! كاش مُرده بودم . امروز ، [ گويى ] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن ، در گذشته اند ، اى جانشينِ گذشتگان و پناه باقى ماندگان !
حسين عليه السلام به او نگريست و فرمود : «خواهرم ! شيطان ، بردبارى ات را نبرَد» .
زينب عليهاالسلام گفت : اى ابا عبد اللّه ! پدر و مادرم فدايت ! خود را آماده كشته شدن كرده اى ! جانم فدايت !
حسين عليه السلام ، اندوهش را فرو بُرد و اشك در چشمانش جمع شد و فرمود : «اگر مرغ سنگخواره را شبى آزاد بگذارند ، مى خوابد» . ۲
زينب عليهاالسلام گفت : واى بر من ! آيا چنين سخت ، در زير فشارى ؟ همين دلم را بيشتر ريش مى كند و بر من ، سخت مى آيد .
آن گاه ، به صورت خود زد و گريبان ، چاك كرد و بيهوش شد و افتاد .
حسين عليه السلام به سويش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت : خواهرم ! از خدا ، پروا كن و به تسلّى بخشىِ او ، آرام باش . بدان كه زمينيان ، مى ميرند و آسمانيان ، باقى نمى مانند و هر چيزى ، از ميان مى رود ، جز ذات خدا كه با قدرتش ، زمين را آفريده است ، و مردم را برمى انگيزد تا همه ، باز گردند و او ، تنها بمانَد . پدرم ، از من بهتر بود . مادرم ، از من بهتر بود . برادرم ، از من بهتر بود ، و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است» .
حسين عليه السلام ، با اين سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود : «خواهرم ! تو را سوگند مى دهم كه به اين [سفارشم] ، عمل كنى : بر [ مرگ ]من ، گريبانْ چاك مده و صورت ، مخراش و چون در گذشتم ، ناله و فغان مكن» .
سپس ، او را آورد و كنار من نشاند و به سوى يارانش برگشت و به آنان فرمان داد تا خيمه هاى خود را به يكديگر ، نزديك كنند و طناب هاى خيمه ها را در هم بتابند و خودشان ، در ميان خيمه ها قرار بگيرند و فقط ، سمتى را كه دشمن از طريق آن مى آيد ، باز بگذارند .