۱۷۲۹.أنساب الأشراف :يَسار ، غلام زياد و سالم، غلام ابن زياد ، به ميدان آمدند و ياران حسين عليه السلام را به نبرد تن به تن ، فرا خواندند. عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى گفت : اى ابا عبد اللّه ! خدا ، رحمتت كند ! به من اجازه بده براى مبارزه با آن دو به ميدان بروم .
پس مردى گندمگون ، قدبلند ، با دستانى سِتَبر و چهارشانه (عبد اللّه ) ، به ميدان آمد و بر آن دو ، يورش بُرد و هر دو را كُشت ، در حالى كه مى گفت :
اگر مرا نمى شناسيد، من پسر كَلْبمخاندانم ميان كُلَيب مرا بس باشند، بس !
من ، مردى نيرومند و خويش و قوم دار هستمو به گاه سختى، ناتوان نيستم .
من به تو قول مى دهم ـ اى امّ وَهْب ـكه با نيزه و شمشير ، بر آنان ، ضربه مى زنم ؛
ضربه جوانِ مؤمن به خداوند .
همسرش ، نزد او آمد و گفت: پدر و مادرم ، فدايت باد ! به دفاع از حسين، فرزند محمّد صلى الله عليه و آله ، نبرد كن .
عبد اللّه نيز پيش آمد و او را به سوى زنان ، باز گردانْد ... .
شمر ، به جناح چپ [ لشكر حسين عليه السلام ] حمله كرد ؛ ولى آنان در برابرش ايستادگى و با او زد و خورد كردند. او يارانش را صدا كرد و از هر سو به حسين عليه السلام و يارانش ، يورش بُرد . عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى ، كشته شد و همسرش بر بالاى سرش مى گريست كه شمر ، به يكى از غلامانش به نام رستم ، فرمان داد و او نيز با عمود ، بر سرِ آن زن زد و سرش را شكست كه همان جا در گذشت .