۱۷۲۳.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد بن قيس ـ: عابِس بن ابى شَبيب شاكرى ، با شَوذَبْ هم پيمانِ (وابسته) قبيله اش ، آمد و به شَوذَب گفت: قصد دارى چه كنى ؟
شَوذَب گفت: چه كنم ؟! همراه تو در دفاع از فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى جنگم تا كشته شوم.
عابِس گفت: همين گونه هم به تو گمان مى رفت ؛ امّا نه ! پيشِ روى ابا عبد اللّه عليه السلام برو ، همان گونه كه شهادت ديگر يارانش را ديده ، شهادت تو را نيز ببيند و پاداش شكيبايى بر آن را ببرد . من نيز همين كار را مى كنم كه اگر در اين لحظه، كس ديگرى از تو نزديك تر داشتم ، خوش داشتم كه او را پيش بيندازم تا پاداش شكيبايى بر او را به حساب خدا بگذارم كه امروز، برايمان سزاوار است با هر چه مى توانيم، كسبِ پاداش كنيم ؛ زيرا پس از امروز ، ديگر عملى نيست و تنها محاسبه است .
شَوذَب آمد و بر حسين عليه السلام سلام داد و روانه ميدان شد و جنگيد تا كشته شد .
۱۷۲۴.الإرشاد :شَوذَب ، هم پيمان قبيله شاكر ، ... پيش آمد و گفت: سلام بر تو ـ اى ابا عبد اللّه ـ و نيز رحمت و بركات خدا بر تو باد ! تو را به خدا مى سپارم و از تو مى خواهم كه به فكر من باشى .
سپس جنگيد تا كشته شد . خداوند ، رحمتش كند !
۳ / ۱۹
عابِس بن ابى شَبيب
عابِس بن ابي شبيب شاكرى ـ كه عابِس بن شَبيب شاكرى نيز ناميده شده ـ ، يكى از دلاورترين و كوشاترين ياران امام حسين عليه السلام بوده است .
وى ، نخستين كسى است كه وقتى مسلم عليه السلام ، نامه امام حسين عليه السلام را در خانه مختار براى جمعى از شيعيان كوفه قرائت كرد ، از جا برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند متعال ، گفت :
امّا بعد ، من از حال و روز مردم به تو نمى گويم و نمى دانم كه در دلِ آنها چه مى گذرد و كدام يك از آنها به تو نيرنگ مى زنند . به خدا سوگند ، از آنچه در دل خودم مى گذرد ، به تو مى گويم . به خدا ، هرگاه دعوت كنيد ، پاسخ مى دهم و در كنار شما ، با دشمنان مى جنگم و شمشيرم را در راه شما مى زنم تا خدا را ديدار كنم و از اين كار ، جز رسيدن به آنچه در پيش خداست ، قصدى ندارم .
پس از او ، حبيب بن مُظاهر ايستاد و براى يارى امام عليه السلام ، اعلام آمادگى كرد و سخنان اين دو نفر ، زمينه را براى بيعت مردم ، فراهم نمود . ۱
عابِس ، نامه مسلم به امام عليه السلام را به مكّه بُرد ۲ و در صحنه هاى مختلف نهضت امام حسين عليه السلام ، حضور جدّى داشت . سخنان او هنگام وداع با امام حسين عليه السلام در روز عاشورا ، حاكى از نهايت ايمان ، ايثار و عشق او به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است . وى خطاب به امام عليه السلام گفت :
اى ابا عبد اللّه ! چيزى عزيزتر از جانم براى جلوگيرى از كشته شدن تو و ستم بر تو ، ندارم. پس بِدرود !
هنگامى كه سپاه دشمن از دلاورى هاى او به ستوه آمد ، عمر بن سعد ، دستور داد كه از هر سو با سنگ به او حمله كنند . عابِس ، با ديدن اين صحنه ، چنان به وجد آمد كه كلاهْ خودِ خود را از سر برداشت و زره از تن به در كرد و بدون كلاهْ خود و زره ، از سنگ باران دشمن ، استقبال كرد .
راوى، در بيان شجاعت او مى گويد :
پس از شهادت عابِس ، سرش در دست عدّه اى بود كه هر يك از آنها مدّعى بودند او را كشته اند . وقتى دعواى خويش را نزد عمر بن سعد بُردند ، گفت : دعوا نكنيد . او را يك نفر ، نكشته است .
در «زيارت رجبيّه» و «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است :
سلام بر عابِس بن شَبيب شاكرى !