۳ / ۱۶
جوانى كه پدرش شهيد شده بود
از نام و نسب اين جوان، اطّلاع دقيقى در دست نيست . برخى از متأخّران ، او را عمرو بن جُنادة بن كعب انصارى دانسته اند . محدّث قمى رحمه الله ، احتمال داده كه وى ، فرزند مُسلم بن عَوسَجه باشد.
به هر حال، مَقتل نگاران ، از جوانى ياد كرده اند كه پدرش شهيد شده بود و مادرش ، از وى خواست كه به يارى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله برود . وى نيز به ميدان رفت و شهيد شد . سپاهيان دشمن ، سر او را به سوى لشكرگاه امام عليه السلام پرتاب كردند ؛ امّا اين مادر باايمان و دلاور ، سرِ عزيز خود را برداشت و ضمن آفرين گفتن بر نور چشم خود، آن را به سوى دشمن ، پرتاب كرد و با عمود خيمه ، به آنان حمله ور شد كه امام حسين عليه السلام ، براى او دعا كرد و دستور داد تا از ميدان ، باز گردد.
۱۷۲۱.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :پس از او ( جُناده انصارى ) ، عمرو بن جُناده ، بيرون آمد. پدر او در نبرد ، شهيد شده بود ؛ ولى مادرش نزدش بود. مادر به او گفت: فرزند عزيزم ! به ميدان برو و پيشِ روى فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بجنگ تا كشته شوى .
او گفت: چنين مى كنم !
حسين عليه السلام فرمود: «اين ، جوانى است كه پدرش شهيد شده است . شايد مادرش از به ميدان آمدنش [ براى نبرد ] ، خشنود نباشد» .
آن جوان گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! مادرم به من فرمان [ ـِ به ميدان رفتن] داده است .
آن گاه ، به ميدان رفت ، در حالى كه مى خواند :
فرمانده من ، حسين عليه السلام است و خوبْ فرماندهى است !همان دلْ خوشى پيامبرِ مژده رسان و هشداردهنده !
على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام ، پدر و مادر اويند .آيا برايش همانندى سراغ داريد ؟
سپس جنگيد تا به شهادت رسيد . سرش را جدا كردند و به سوى لشكر حسين عليه السلام ، پرتاب كردند. مادرش ، سر را گرفت و گفت : آفرين ، اى پسر عزيزم! اى روشنىِ چشم و دلْ خوشى من !
سپس ، سر پسرش را به سوى مردى [ از دشمن ] پرتاب كرد و او را كُشت . سپس عمود خيمه اى را بر گرفت و به دشمن ، يورش بُرد ، در حالى كه مى گفت :
من ، پيرزنى ضعيف و ناتوانمفرسوده و سست و نَزارم ؛
امّا به شما ضربتى كارى مى زنمبه دفاع از فرزندان فاطمه شريف .
آن گاه ، به دو مرد ، ضربه زد و آن دو را كُشت . حسين عليه السلام ، فرمان داد تا او را [ از ميدانْ ]بازگردانند و آن گاه ، برايش دعا كرد .