۱۵۸۳.مَقاتل الطالبيّينـ به نقل از عُتْبة بن سمعان كَلْبى ـ: حسين عليه السلام ميان يارانش به سخن ايستاد و گفت : «خدايا ! تو مى دانى كه من ، نه يارانى بهتر از ياران خود مى شناسم ، و نه خاندانى بهتر از خاندان خود . خداوند ، به شما جزاى خير دهد كه يارى و همكارى كرديد ! اين قوم ، جز مرا نمى خواهند ؛ و اگر مرا بكُشند ، كسى جز مرا نمى جويند . چون شب ، شما را فرا گرفت، در سياهى آن ، پراكنده شويد و خود را نجات دهيد» .
عبّاس بن على عليه السلام ، برادر حسين ، و على [ اكبر ] ، فرزندش و فرزندان عقيل ، به پا خاستند و به ايشان گفتند : پناه بر خدا و سوگند به اين ماه حرام ! چون باز گشتيم ، به مردم چه بگوييم ؟ بگوييم : سَرور و فرزند سَرور و تكيه گاهمان را رها كرديم و او را هدف تيرها ، حلقه اى براى پرتاب نيزه ها و قربانى اى براى درندگان كرديم و از سرِ رغبت به دنيا گريختيم ؟! پناه بر خدا ! بلكه ما با تو زنده ايم و با تو مى ميريم.
حسين عليه السلام گريست و آنان هم با او گريستند . سپس از خداوند براى آنان ، جزاى خير طلب كرد . سپس حسين ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ ، نشست .
۱۵۸۴.أنساب الأشراف :حسين عليه السلام بر خانواده و همراهانش عرضه داشت كه پراكنده شوند و [ سياهى ] شب را مَركب خود كنند... گفتند: خداوند ، زندگى پس از تو را زشت گردانَد !
مسلم بن عَوسَجه اسدى گفت: آيا تو را تنها بگذاريم ؟ آن وقت ، چه عذرى در پيشگاه خدا در اداى حقّ تو داريم ؟! به خدا سوگند ، نه ؛ تا آن كه نيزه ام را در سينه هايشان بشكنم و تا هنگامى كه قبضه شمشيرم به دستم است، آنان را با آن بزنم ، و اگر سلاحى نداشتم، در دفاع از تو، آنان را با سنگ مى زنم .
سعيد بن عبد اللّه حنفى هم مانند اين را گفت و ديگر ياران هم چنين گفتند .