۱۷۰۱.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حُرّ بن يزيد ، از قبيله رياح بن يَربوع ، به سوى عمر بن سعد آمد و گفت : آيا مى خواهى با اين مرد بجنگى ؟
گفت: آرى .
گفت: آيا هيچ يك از پيشنهادهاى او ، شما را راضى نمى كند ؟
عمر گفت: اگر كار به دست من بود، مى پذيرفتم.
حُر گفت: سبحان اللّه ! چه قدر گِران است كه فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پيشنهادى به شما بدهد و شما آن را نپذيريد !
سپس به سوى حسين عليه السلام تمايل يافت و همراه او جنگيد تا كشته شد.
متوكّل ليثى ، در اين باره ، سروده است :
چه خوبْ آزاده اى است، حُرّ رياحىآزاده ، به گاه رفت و آمدِ نيزه ها !
چه خوبْ آزاده اى كه حسين ، ندايش دادو او در نخستين ساعات روز ، جانش را ندا كرد!
حسين عليه السلام نيز فرمود : «به خدا سوگند ـ اى عمر ـ ، به خاطر اين روزى كه مى بينى ، روزى سخت بر تو خواهد آمد.
۱۷۰۲.تذكرة الخواص :حسين عليه السلام ، ندا داد : «اى شَبَث بن رِبْعى ، اى حَجّار بن اَبجَر ، اى قيس بن اشعث، اى زيد بن حرث و اى فلان و فلان! آيا به من نامه ننوشتيد ؟» .
آنان گفتند: ما نمى دانيم چه مى گويى !
حُرّ بن يزيد يَربوعى ، از بزرگانِ آنان بود كه به حسين عليه السلام گفت: چرا . به خدا سوگند، با تو مكاتبه كرديم، ۱ و ما بوديم كه تو را پيش انداختيم . خداوند ، باطل و اهلش را دور گردانَد ! به خدا سوگند ، دنيا را به آخرت ، ترجيح نمى دهم .
سپس ، بر سرِ اسبش زد و به درون لشكر حسين عليه السلام آمد. حسين عليه السلام به او خوشامد گفت و فرمود: «به خدا سوگند ، تو در دنيا و آخرت ، آزاده (حُر) هستى !».
سپس حُر ، لشكر ابن سعد را چنين ندا داد : واى بر شما ، اى بى مادران ! شما بوديد كه او را پيش انداختيد و چون نزدتان آمد، او را تسليم كرديد و همچون اسيران شد . آب جارى را از او و خاندانش ، باز داشتيد ؛ آبى را كه يهود و نصارا و مَجوس ، از آن مى نوشند و خوكان بيابان ، در آن مى غلتند. پس از محمّد صلى الله عليه و آله ، با خاندان و فرزندانش ، بد كرديد. اكنون كه يارى اش نمى دهيد و به پيمانى كه با او بسته ايد ، وفا نمى كنيد ، پس بگذاريد به هر سرزمينى از خدا كه خواست ، برود . آيا شما به خدا ، ايمان نداريد ؟ به پيامبرى جدّش محمّد باور نداريد ؟ به معاد و بازگشت ، يقين نداريد ؟
سپس ، يورش بُرد و چنين خواند :
گردن هايتان را با شمشير مى زنمبه جانبدارى از بهترين ساكن مِنا و خَيف .
آن گاه ، گروهى از آنان را كُشت . سپس تعدادشان فزونى گرفت تا اين كه بر او غلبه كردند و او را كُشتند .