۱۷۰۰.الإرشاد :جنگ ، بالا گرفت و گروهى از هر دو گروه ، كشته شدند و حُرّ بن يزيد ، به ياران عمر بن سعد ، يورش بُرد ، در حالى كه شعر عَنتَره را مى خواند :
پيوسته، بر پيشانى و صورت و سينه شانمى زنم ، تا جامه خون به تن كنند .
و مردى از قبيله بَلحارث، به نام يزيد بن سفيان، به سوى او بيرون آمد ؛ ولى اندكى نكشيد كه حُر ، او را كُشت ... و ياران حسين عليه السلام ، با آنان به شدّت جنگيدند و سواره نظامشان كه ۳۲ تن سواركار بودند ، بر هيچ سويى از سواره نظام كوفه يورش نمى بُرد ، مگر آن كه آن را مى شكافت . عُروة بن قيس ، فرمانده سواره نظام كوفيان ، چون چنين ديد، به سوى عمر بن سعد فرستاد كه: آيا نمى بينى كه امروز ، گروه من از دست اين تعداد اندك ، چه مى كِشد ؟ پيادگان و تيراندازان را به سوى آنان ، گسيل دار .
عمر نيز تيراندازانى را به سوى آنها فرستاد و اسب حُرّ بن يزيد را پِى كردند. حُر ، از اسبش فرود آمد و چنين رَجَز خواند :
اگر اسبم را پِى مى كنيد، من فرزندى آزاده امشجاع تر از شيرِ شَرزه .
و با شمشيرش ، آنان را مى زد تا اين كه تعدادشان ، فزونى گرفت و بر او ، غلبه كردند. ايّوب بن مُسَرّح و مردى ديگر از سواران لشكر كوفه ، با هم، او را به شهادت رساندند .