۱۶۹۹.الملهوف :حسين عليه السلام بانگ زد : «آيا فريادرسى نيست كه ما را به خاطر خدا ، يارى كند ؟ آيا مدافعى نيست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دفاع كند ؟
در اين هنگام ، حُرّ بن يزيد رياحى به سوى عمر بن سعد آمد و به او گفت : آيا تو مى خواهى با اين مرد ، بجنگى ؟!
گفت : آرى . به خدا سوگند ، آرى ؛ چنان جنگى كه پَراندن سرها و قطع دست ها ، آسان ترين بخش آن باشد .
حُر ، گذشت و جايى كنار يارانش ايستاد و لرزه بر اندامش افتاده بود.
مهاجر بن اوس به او گفت : به خدا سوگند ، كارت مشكوك است. اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترينِ كوفيان ، چه كسى است ، از [كنار نامِ] تو نمى گذشتم . پس اين چه چيزى است كه از تو مى بينم ؟
حُر گفت : به خدا سوگند ، خود را ميان بهشت و دوزخ مى بينم و ـ به خدا سوگند ـ ، حتّى اگر تكّه تكّه و سوزانده شوم ، هيچ چيزى را بر بهشت ، ترجيح نمى دهم .
سپس بر اسبش هِى زد و در حالى كه دست بر سر نهاده بود ، به سوى حسين عليه السلام رفت و مى گفت : خدايا ! به سوى تو باز گشته ام . توبه ام را بپذير كه من ، دل دوستانت و فرزندان دختر پيامبرت را لرزنده ام .
آن گاه به حسين عليه السلام گفت : فدايت شوم! من همان كسى هستم كه تو را از برگشتن ، باز داشتم و تو را وادار كردم كه در اين جا فرود بيايى . به خدا سوگند ، گمان نمى كردم كه اينان ، تو را تا به اين جايى كه مى بينم ، بكشانند . من از اين كار ، به سوى خدا توبه مى كنم . آيا براى من ، راه توبه اى هست ؟
حسين عليه السلام فرمود : «آرى . خداوند ، توبه ات را مى پذيرد . فرود بيا» .
حُر گفت : من سواره باشم ، براى تو بهتر است از آن كه پياده باشم و سرانجام كار، به فرود آمدن (شهادت ) مى انجامد .
سپس گفت : چون نخستين فردى بودم كه در برابر تو بيرون آمدم ، به من اجازه بده كه نخستين كشته پيشِ روى تو باشم ، ۱ تا شايد از كسانى باشم كه با جدّت محمّد صلى الله عليه و آله ، در فرداى قيامت ، مصافحه مى كنند .
امام عليه السلام به او اجازه داد و او به بهترين صورتى كه امكان داشت ، جنگيد تا آن كه گروهى از شجاعان و قهرمانان دشمن را كُشت و سپس ، شهيد شد . پيكرش را نزد حسين عليه السلام بُردند . امام عليه السلام ، غبار از چهره اش پاك مى كرد و مى فرمود : «تو حُر (آزاده) هستى، همان گونه كه مادرت ، تو را ناميده است ؛ آزاده در دنيا و آخرت» .