۱۵۸۲.مثير الأحزان :امام حسين عليه السلام ، يارانش را گِرد آورد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : «امّا بعد، من ، نه يارانى وفادارتر و بهتر از ياران خود مى شناسم ، و نه خاندانى بهتر از خاندانم در نيكوكارى و برقرارى پيوندِ خويشى . خداوند ، به همه شما از جانب من ، جزاى خير دهد ! بدانيد كه من ، به شما اجازه دادم . برويد كه مجازيد و حقّى بر گردن شما ندارم . اين ، [ سياهى ] شب است كه شما را پوشانده است . پس آن را مَركب خود كنيد» .
برادران و پسران امام عليه السلام و پسران عبد اللّه بن جعفر ، به او گفتند : چرا چنين كنيم ؟ براى اين كه پس از تو باقى بمانيم ؟! خدا ، آن روز را نياورَد .
عبّاس عليه السلام ، برادرش ، آغازگر [اين گونه سخنان] بود و بقيّه هم پيروى كردند .
امام عليه السلام به پسران مسلم بن عقيل فرمود : «كشته شدن مُسلم ، براى شما بس است . برويد كه من به شما ، اجازه دادم» .
آنان گفتند : به خدا سوگند ، نه ! هرگز از تو جدا نمى شويم تا با شمشيرهايمان ، از تو محافظت كنيم و جلوى تو ، كشته شويم ... .
سپس ، مسلم بن عَوسَجه گفت : ما تو را در حالى كه دشمنان ، گِردت را گرفته اند ، تنها بگذاريم ؟! خدا ، اين را هرگز به ما نشان ندهد تا آن گاه كه نيزه ام را در سينه هايشان بشكنم و با شمشيرم ، آنان را بزنم . اگر هم سلاح نداشته باشم ، به آنان سنگ مى زنم و از تو ، جدا نمى شوم .
سعيد بن عبد اللّه حنفى و زُهَير بن قَين نيز برخاستند و پاسخ هاى زيبايى دادند و سخن را به نيكويى ، پايان دادند .